کودکی که تنها در حال چرخ زدن در خیابان‌ها بود به پلیس کمک کرد تا جناز ه مادرش پیدا شود.
هنگامی که پلیس این کودک را پیدا کرد، به پلیس گفت: دارم دنبال مهدکودکم میگردم، هر کاری می‌کنم مامانم بیدار نمی‌شه. نیکولا روشتن 30 ساله در حالی پیدا شد که کودکش نتوانست او را بیدار کند. برای همین این کودک بدون اینکه آدرس مهدکودکش را بداند به خیابان ها رفت تا با دیدن مسیر آشنا، به مهدش رفته و از مربیانش کمک بگیرد.
به گزارش دیلی میل، پلیس کودکی را تنها در خیابان دید و پس از پرسیدن علت تنها بودنش با آن سن، در آن خیابان که مشخص بود آن‌جا را نمی‌شناسد، کودک گفت که هرچه تلاش می‌کند نمی‌تواند مادرش را بیدار کند و او برای گرفتن کمک قصد دارد به مهدکودکش برود.
پلیس آدرس کودک را پرسید و بعد از اینکه آن‌ها به خانه کودک رفتند، مادر را در حالی یافتند که به علت سکته قلبی جان خود را از دست داده بود. گروه امداد هم نتوانست کاری برای مادر کودک انجام دهد.
همسایگان در مورد نیکولای گفتند که او و فرزندش تنها زندگی می‌کردند و او آدم بسیار ساکت و گوشه گیری بوده و تمام مشکلاتش را درون خود میریخته و خود خوری می‌کرده‌است. بعضی از همسایگان هم اظهار کردند که او را نمی‌شناختند و تنها گاهی که او، فرزندش را به مهدکودک می‌برد او را دیده بودند.
یکی از همسایگان که ظاهراً با این خانواده آشناتر بود گفت: من نیکولا را می‌شناختم و او خیلی ساکت بود و آزارش هم به کسی نمیرسید، موضوعی که من را خیلی ناراحت می‌کند این است که آن کودک مجبور شده آن‌همه مسافت برود و از همسایگان کمک نگیرد.
هنگامی که پلیس این کودک را پیدا کرد، به پلیس گفت: دارم دنبال مهدکودکم میگردم، هر کاری می‌کنم مامانم بیدار نمی‌شه. نیکولا روشتن 30 ساله در حالی پیدا شد که کودکش نتوانست او را بیدار کند. برای همین این کودک بدون اینکه آدرس مهدکودکش را بداند به خیابان ها رفت تا با دیدن مسیر آشنا، به مهدش رفته و از مربیانش کمک بگیرد.
به گزارش دیلی میل، پلیس کودکی را تنها در خیابان دید و پس از پرسیدن علت تنها بودنش با آن سن، در آن خیابان که مشخص بود آن‌جا را نمی‌شناسد، کودک گفت که هرچه تلاش می‌کند نمی‌تواند مادرش را بیدار کند و او برای گرفتن کمک قصد دارد به مهدکودکش برود.
پلیس آدرس کودک را پرسید و بعد از اینکه آن‌ها به خانه کودک رفتند، مادر را در حالی یافتند که به علت سکته قلبی جان خود را از دست داده بود. گروه امداد هم نتوانست کاری برای مادر کودک انجام دهد.
همسایگان در مورد نیکولای گفتند که او و فرزندش تنها زندگی می‌کردند و او آدم بسیار ساکت و گوشه گیری بوده و تمام مشکلاتش را درون خود میریخته و خود خوری می‌کرده‌است. بعضی از همسایگان هم اظهار کردند که او را نمی‌شناختند و تنها گاهی که او، فرزندش را به مهدکودک می‌برد او را دیده بودند.
یکی از همسایگان که ظاهراً با این خانواده آشناتر بود گفت: من نیکولا را می‌شناختم و او خیلی ساکت بود و آزارش هم به کسی نمیرسید، موضوعی که من را خیلی ناراحت می‌کند این است که آن کودک مجبور شده آن‌همه مسافت برود و از همسایگان کمک نگیرد.
نظراتی كه حاوی توهین و مغایر قوانین کشور باشد منتشر نمی شود
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید
