
اردوغان: چرا من؟
روزنو :فریدون مجلسی
گاهی شرایط طوری میشود که میتوان مقالهای را که دو سال پیش نوشته شده است، دوباره برای امروز نوشت. یادداشت زیر در ٢٧ خرداد ١٣٩٢ در روزنامهای نوشته شد که آن روزنامه دیگر نیست، اما آقای اردوغان هنوز هست! آن روز اردوغان هنوز خیلی کارها را نکرده بود، هنوز عثمانیوار نشده و با داعش و سلفیها نساخته و به سوریه و عراق یورش نبرده بود. شاید فکر میکرد بهعنوان سرداری فاتح میتواند پا جای پای سلطانمحمد دوم عثمانی، فاتح قسطنطنیه، بگذارد. فقط نمیدانست زمانه عوض شده است. حال تکرار میکنم درد دل اردوغان را که دو سال پیش نشنید: «میتوانم زبان حال آقای اردوغان نخسـتوزیر ترکیه را حدس بزنم که در خلوت خود به ملت مرفه ترکیه رو میکند و میپرسد: «ای ملت بیچشمورو تو هم؟! آیا خوشی زیر دلتان زده است؟ قدر رفاه و عزتی را که من به شما دادهام نمیدانید؟ نمیبینید ترکیه بدهکار عرصه جهانی که پولش پشیزی نمیارزید، چگونه آبرومند شده است؟ نمیبینید این توسعه اقتصادی را؟ پس چه مرگتان است؟ چرا آبروی مرا میبرید؟ من فقط میخواستم در بهترین نقطه شهر، بهجای آن پارک قدیمی در نزدیکی میدان تقسیم، یک مرکز تجاری مدرن و یک عبادتگاه تازه بسازم تا دین و دنیای شما را تقویت کنم! قدر مرا ندانستید و چونوچرا کردید؟ خب من هم دادم قدری شما را کتک زدند! اولا یا گاز اشکآور بود یا گلولهاش لاستیکی بود که فوقش کور میکند، یکی، دونفر هم که بیشتر کشته نشد! آبپاشی هم که مانعی ندارد، بهویژه در تابستان! آنوقت جلوی سروهمسر و خودی و بیگانه من را کوچک میکنید؟ خب مگر سلطانسلیم چه مانعی داشت که آن مسجد را به نام او بنامم؟ گیرم صدهزار علوی را کشته بود، خب در آن زمان رسم بود! من که مثل آنها نکشتم، درحالیکه خودتان میدانید ترکیه، هم از آن زمانها قویتر و هم بسیار ثروتمندتر است! تازه میخواهد وارد اتحادیه اروپایی هم بشود. بااینحال من فقط قدری کتک زدم که معترضان نمکنشناس حدوحدود خودشان را بدانند. کتک ناقابل که این همه قیلوقال ندارد! همانطور که گفتند ما را نظر زدهاند! پس اخطار میدهم، هشدار میدهم، چنین و چنان میکنم، وای به حال کسانی که...!» آقای اردوغان! میدانیـد، امانتی را که درواقع ساختهوپرداخته تورگوت اوزال فقید بود، خوب اداره کردید و به جاهای بلندتر رساندید؛ گرچه دیگر اسم او را نمیآورید. توسعه اقتصادی عالی بود. سیاست خارجی طوری بود که حضورتان از ابعاد ترکیه فراتر رفت و رنگ عثمانیایی گرفت! رفاه مردم ترکیه جهشی افسانهای کرد. اینها امتیازهای شماست، اما مسئله این نیست! هموطنان شما فراموش کردهاند که فقط در یک نسل پیش در چه تنگنای فقر و تورمی گرفتار بودند. مسئله اصلی برای شما و بسیاری از رؤسای اجرایی دیگر در کشورهای دموکرات این است که به اصل محدودیت بقای در قدرت کلیشه کلاسیک فسادآوری قدرت توجه ندارند.
ممکن است دزد نباشند و خیال میکنند فساد فقط به دزدی است! فساد در اقتدار و تکبر و خدایگانشدن است! این احساس اقتدار است که دیکتاتوری و فساد مالی هم در پی دارد! این است که یک فرد میپندارد تافته جدابافته است. میپندارد جایگزینشدنی نیست، یعنی بهترین است و اگر او نباشد وامصیبتا! انگار در نبودشان کشور درمیماند. فراموش میکند آخرین راهحلی که به این پندار بیجا پایان میدهد، مرگ است و تازه معلوم میشود در غیاب مردِ بیجانشین هیچ طوری هم نمیشود! بورقیبه یادتان است؟ محبوبترین چهره آزادیبخش تونس بود؛ آنقدر ماند تا بنعلی، نخستوزیر، او را در اتاق دفتر نخستوزیری گذاشت و در را رویش قفل کرد. درواقع با یک کلید کودتا کرد! و بعد خودش همان خطا را تکرار کرد! آنقدر ماند تا فسادِ قدرت گریبانش را گرفت و فساد مالی را هم بهدنبال آورد و بعد با بیآبرویی گریخت! میدانید، یکی از نشانههای دموکراسیها این است که به رؤسای اجرایی میگوید دیگر بس است! زیادیماندن، شما را از کار میاندازد یا کار دستتان میدهد. خدایگانبودن موجب مزاحمت دیگران میشود! اینگونه بود که مارگارت تاچر را در اوج اقتدار خودش و حزبش با چشمهای گریان روانه خانه کردند و در عوض برایش تشییع جنازهای سلطنتی گرفتند! یکی از نشانههای خدایگانگی این است که وقتی میگویند بالای چشمتان ابروست، دستور میدهید گوینده را قدری کتک بزنند! این از نشانههای بیماری است! شما هم مبتلا شدهاید! بهتر است جایتان را عوض کنید! آنوقت جانشین شما از معترضان میپرسد چه میخواهید؟ میپرسد مگر تعدادی درخت و مکانی قدیمی ارزش زیستمحیطی و فرهنگی هم دارد که از شاپینگسنتر ثروتآفرین و اشتغالزا مهمتر باشد. آن وقت آنها به او میگویند: «آری! ارزش فرهنگی را نمیتوان بازآفرینی کرد. این درختان از شاپینگسنتر ارزندهتر هستند! شاپینگسنتر را میتوان در جای دیگر ساخت، اما پارک قدیمی ما را نمیتوان! گذشته از اینها این مال ماست و نمیخواهیم عوض شود!» آنوقت رئیس آنها به یاد میآورد که باید آنها باشند تا او رئیسشان باشد! یعنی این اوست که باید مجری خواستههای آنان باشد، نه برعکس!» اکنون دو سال از آن زمان گذشته است. اکنون همان لیره مستحکم، ارزش خود را از دست داده است، اکنون ماجراجوییهای بیجا و امپراتوری طالب، به ترکیه زیان رسانده است. اکنون زمان عقلانیت و سازگاری است. ترکیه با همه پیشرفتهای روبنایی هنوز خیلی کار دارد تا بر شالودههای محکمی استوار شود. باید به یاد آورد که عربها چندان دل خوشی از دوران سروری عثمانی ندارند که در برابرش فرش قرمز بگسترانند اما با این همه نعمت و پیشرفت، این ماجراجوییها چه بود. آیا باید به این ضربالمثل حکمتآمیز فارسی برگردیم که: «فواره چون بلند شود، سرنگون شود.»