
راهکار عبدالله نوری درباره افراطیگری
دیدار اعضای گروه سیاسی و مدیرمسئول و سردبیر شرق با حجتالاسلام عبدالله نوری که در اواخر سال گذشته انجام شد، در کنار بحث اصلی که در قالب گفتوگوی ویژه سالنامه شرق در اختیار مخاطبان قرار گرفت، فرصتی بود برای طرح پرسشهایی خارج از حوزه مسائل سیاسی روز کشور. پرسشهایی که با توجه به موج نگرانکننده افراطیگری در برخی گروههای اسلامی منطقه و واکنشهای اسلامستیزانهای که در غرب به همراه داشت، بیشتر به بازخوانی و ریشهیابی این حوادث از نگاه اولین وزیر کشور دولت اصلاحات اختصاص پیدا کرد. با توجه به ادامه خشونتهایی که به نام اسلام در منطقه همچنان در حال وقوع است و بازتاب این خشونتها در کشورهای غیراسلامی، پس از انتشار گفتوگوی اصلی در شرق، تصمیم گرفتیم که تحلیلهای عبدالله نوری از پروژه اسلامهراسی و چرایی و چگونگی رشد بنیادگرایی اسلامی در منطقه را در قالب گفتاری از ایشان منتشر کنیم. از اینرو پس از تنظیم محتوای تحلیلهای حجتالاسلام عبدالله نوری، این متن در اختیار ایشان قرار گرفت و پس از بازبینی و تایید، هماینک این متن که حاوی تحلیلی متفاوت از تقابل موج بنیادگرایی اسلامی و اسلامهراسی متقابل و راهکار خروج از وضعیت خطرناک فعلی است، بهعنوان گفتاری از عبدالله نوری در باب ریشههای افراطیگری اسلامی در منطقه منتشر میشود.
کشتار فرانسه و هر عمل خشونتآمیز دیگری چه از جریانات افراطی همچون داعش، طالبان و بوکوحرام و چه از دولتهای خشونتپیشه همچون اسرائیل محکوم است و به اعتقاد من هر حرکت خشونتآمیز تحت لوای دفاع از اسلام یا قرآن یا پیامبر عظیمالشأن اسلام خود بزرگترین لطمه و اهانت به اسلام، قرآن و پیامبر رحمهللعالمین است و مسلمانان از آن بیزارند.
نکته دوم اینکه جریان افراط، امروز بهوجود نیامده بلکه این جریان در قرن اخیر کمابیش و البته با درجات پایینتری از خشونت همواره وجود داشته است، ولی در دهههای اخیر شکل خشونتآمیزتری یافته است و شاید بتوان گفت یکی از نقاط عطف تاریخی این جریان افراط، حادثه یازدهسپتامبر و اتفاقاتی بود که در آمریکا افتاد. به اعتقاد من ارزیابی و بررسی جریانهای افراطیگری اسلامی و چگونگی مقابله با آن نیازمند نوعی همفکری بینالمللی و تشکیل بهاصطلاح یک اتاق فکر جهانی بود که در آن این موضوع مورد بررسی و دقت قرار میگرفت و اینکه این جریان چرا شکل گرفته؟ از کجا شروع شده؟ چرا رشد پیدا کرده؟ و چگونه باید با این جریان مواجه شد؟ مورد تامل واقع میشد. مراکز پژوهشی غرب باید پیرامون چرایی پیوستن جمع زیادی از جوانان کشورهای غربی که چهبسا چند نسل گذشته آنها هم در اروپا بودهاند به گروههای افراطی و جنایتکار تحقیق عمیق انجام دهند. بهنظر میرسد جهان غرب به رهبری آمریکا در دوران بوش در رویارویی با این پدیده، به این جمعبندی رسید که در رابطه با گروههای افراطی باید شدت عمل نشان داد، باید برخورد قهرآمیز داشت؛ افغانستان بمباران شد با عراق برخورد نظامی شد. بن لادن کشته شد، بسیاری از سران القاعده در یمن، سومالی، افغانستان و در جاهای مختلف کشته شدند و حالا بعد از گذشت حدود ١٠یا ١٥سال، باوجود تمامی سرکوبها در جایجای جهان، جریان افراط درحال گسترش است. از دورترین نقطه آفریقا تا جنوب آسیا و امروز تا قلب اروپا هم بهلحاظ کمی و هم بهلحاظ کیفی و اعتقادی و هم بهلحاظ نوع عملیات. از دیدگاه برخی از تحلیلگران وجود حکومتهای اقتدارگرا در کشورهای عربیاسلامی به افراطیگری اسلامی دامن زده است و اگر بتوان این کشورهای اسلامی را بهسمت دموکراسی سوق داد شاید وضع بهتر شود. در این راستا هم در مجموع حرکتهایی شد ولی موفق نبود. باز هم تاکید میکنم برای مقابله با این مشکل لازم است اتاق فکر جهانی تشکیل شود و درکنار ارزیابی منطقی مسائل و بررسی ریشههای افراطگری و برای حل مشکل، اقدامی بنیادین شود، که چه بسا اگر اقدام عاجلی برای ریشهیابی و برخورد منطقی با آن نشود فردا دیر باشد و همگان در آتیه از بیتوجهی نسبت به حل ریشهای آن احساس ناتوانی کنند. در این راستا به واقعیتهای اجتماعی نیز باید توجه شود. بههرحال نمیتوان به نام آزادی بیان، اهانت به مقدسات میلیاردها انسان را مجاز دانست و از عواقب احتمالی هرچند ناصواب آن مصون بود. البته ممکن است اتاق فکر تشکیل بشود و نظراتش قابل اجرا نباشد. از باب نمونه در قضیه فلسطین و ظلم آشکاری که نسبت به مردم آن کشور در طول قریب ٧٠سال روا داشته شده، بهنظر میرسد آمریکا امنیت اسرائیل را جزو امنیت ملی خودش تعریف میکند و اگر در رابطه با اسرائیل، صدها فلسطینی هم کشته شوند اهمیت چندانی ندارد، ولی اگر دو اسرائیلی کشته شوند امنیتملی آمریکا به مخاطره میافتد. این تبعیضهای آشکار آثار و تبعاتی در وجدان مسلمانان دارد. چرا تبعیض؟ چرا به مسلمانان بهعنوان شهروندان درجه٢ نگریسته میشود؟ تظاهر به اینکه درجهیک است، واقعیتها را تغییر نمیدهد. امروز تبعیض و نابرابری در اشکال گوناگون خود یکی از مهمترین عوامل رشد عکسالعملهای ناصواب افراطیگری است. برخورد تبعیضآمیز و جانبدارانه بهگونهای است که رئیس تشکیلات خودگردان فلسطین که تا دیروز متهم به سازش بود امروز متهم به افراطیگری میشود، ولی در اینباره تامل نمیشود که رفتار جریان سلطه چگونه بوده است که شخصیت معتدلی همچون محمود عباس را نیز به ستوه آورده و ناچار به واکنشی کرده که به تعبیر آنان افراطی است؟ با مقایسه بازتاب جهانی حوادث دردناک فرانسه و کشتار کودکان و زنان و پیران و جوانان فلسطینی میتوان دریافت برخورد جریان سلطه و حامیان مالی و دولتی جریانهای اسلامهراس در جهان از رسانهها تا حکومتها بهگونهای است که ریختهشدن خون مسلمانها چه در غزه و چه در هر کجای دیگر گویی بیاهمیت است و چنانچه یک اسرائیلی، آمریکایی یا اروپایی به ناحق کشته شود این جریان در جهان اعلام بسیج عمومی میدهد.
با چنین تبعیضهایی سخن از حقوق بشر و کرامت انسان در دید بسیاری گزافه مینماید. در واکنش به این تبعیضها اگرچه شاید برخی توصیه به برخورد اندیشمندانه کنند و از سیاستمداران دلسوز جهان بخواهند در جهت زدودن این تبعیض اقدام موثر کنند، ولی گروه بسیار اندکی هم دست به اعمال ناصواب و خشونتبار میزنند؛ برای نمونه شورش و اتفاقات اخیر داخل آمریکا را میتوان واکنشی در برابر همین رفتارهای تبعیضآمیز یا «تظاهرات یا شورش جمعی از مردم در دفاع از حقوق سیاهان و رفع تبعیض» دانست.
پس از کشتار کارکنان شارلی در فرانسه، سران بسیاری از کشورها در جهت حمایت از روزنامهنگاران کشتهشده و حمایت از آزادیبیان از عبارت «من شارلی هستم» استفاده کردند و در ادامه جمعیتی که در پیشاپیش آنها سران برخی کشورها هم حضور داشتند عبارت «من شارلی هستم» را تکرار کردند. من شارلی هستم دو معنا داشت؛ یکی اینکه من با خشونت مخالفم، با کاری که تروریستها انجام دادند مخالفم. معنای دومش این بود که من طرفدار آزادیبیان هستم و فرانسه این معنا را دنبال میکرد که من شارلی هستم؛ یعنی من طرفدار آزادیبیان هستم. براساس گفته خودشان دو، سهمیلیون آدم به همراه سران برخی کشورها را آنجا جمع کردند و گفتند ما شارلی هستیم. در جریان حوادث تلخ آن روزها، آنگونه که در رسانهها بازتاب یافت، نهتنها اهانت به قداست رهبری یکونیممیلیارد انسان و جریحهدارشدن احساسات مسلمانان حتی بهگونه تلویحی محکوم نشد، بلکه در پوشش دفاع از آزادی مطلق بیان بر رفتار اهانتکنندگان به رهبران ادیان مهر تایید زده شد. حداقل من نشنیدم که حتی یکنفر بگوید من شارلی هستم، اما اهانت را محکوم میکنم. همه بهگونهای تلویحی گفتند ما طرفدار اهانت به پیغمبریم. یعنی چه؟ یعنی آقای داعش ما به تو یک چک سفیدامضا میدهیم که هرچه میخواهی از ما بکش! این موضعگیریها کاملا به نفع گروههای افراطی است و دستاویزی برای توجیه اعمال خشونتآمیز آنان فراهم میکند؛ یعنی در جلساتی که تروریستهای به اصطلاح مسلمان تشکیل میدهند و انتحاریهای خود را برای کشتار آماده میکنند، کافی است همین را بگویند که دیدید حتی یکنفرشان نگفت ما مخالف اهانت به پیامبریم، دیدید همه گفتند ما طرفدار آزادی بیانیم. کلمهای نگفتند که اهانت به پیامبر(ص) محکوم است. آیا با این نوع حرکات از افراطیگری کاسته میشود؟ یا نتیجه عکس خواهد داشت؟ دستاورد این حرکت چیست؟ نتیجهاش گسترش افراط است و شما با این کارتان افراطیگری را تغذیه کردید.
بحث دیگر اینکه شما که میگویید من شارلی هستم به چه دلیل همه دنیا هم باید شارلی باشد و طرفدار آزادی بیان مطلق؟ شما درصدی اندک از یک کشور ٦٠-٧٠میلیوننفری هستید. شما مگر نمیگویید اعلامیه جهانی حقوق بشر در مجمع عمومی سازمانملل تصویب شده و آزادی بیان بهگونهای مطلق تایید شده، با نظرسنجی و رایگیری و رفراندوم از چند میلیارد مسلمان و مسیحی و کلیمی و بودایی و دیگر دینداران بررسی کنید که آیا اهانت به مقدسات دینی خود را مجاز میدانند یا هرگونه آزادی بیان را تا مرز اهانت به مقدسات خود میدانند؟ یا دو مجلهای که معلوم نیست که هستند، میخواهند بگویند و بخندند. براساس همان مبانی حقوق بشری چه کسی گفته این درست است؟ شما مگر نمیگویید ما نظر مردم را میخواهیم پیاده کنیم؟ شما تظاهرکنندگان یعنی همه مردم فرانسه؟ شما یعنی معادل هفتمیلیارد مردم جهان؟ بالاخره در دنیا بسیاری هستند که برای خودشان مقدساتی دارند و اهانت به مقدسات خود را برنمیتابند. یکی از رسانههای خارجی با خانمی مسلمان و بیحجاب مصاحبه میکرد؛ میگفت من اگر به پدر و مادرم اهانت کنند ناراحت نمیشوم، اما به پیغمبرم اهانت کنند ناراحت میشوم. پاپ هم تلویحا موضعگیری کرد. بالاخره یکسری هستند که اگر به مقدساتشان اهانت بشود ناراحت میشوند. حالا یک کسی تنها قلبا ناراحت میشود و یک کسی هم اسلحه برمیدارد و برخورد تندی میکند.
مگر در جریان درگیریهای ماههای گذشته در آمریکا، بحث اسلام و مسیحیت بود؟ بحث سیاهوسفید بود، چرا سیاهها آن عکسالعمل را نشان دادند؟ گفتند چرا با ما اینطور رفتار میشود، اصلا کاری به اسلام ندارد. ما بخواهیم یا نخواهیم تبعیض کار خودش را میکند. اگر واقعا در دنیا دنبال این باشند که بخواهند با افراطیگری برخورد شود، باید ریشههایش را کشف کنند و با آن برخورد کنند. در جهان امروز نمیتوان از موضعی اقتدارگرایانه با جامعه جهانی سخن گفت و براساس قدرت مالی و نظامی و رسانهای نمیتوان نظرات بخشی از جامعه جهانی را به همگان دیکته کرد و تنها راه برای ایجاد همبستگی، رفتارهای اقناعی و قابلپذیرش برای اکثریت جامعه جهانی است. دراینراستا میتوان اهانت به انبیای الهی را در یک نظرسنجی جهانی آزمود و چنانچه اکثریت جامعه جهانی اهانت و بهویژه اهانت به مقدسات خود را خارج از چارچوب آزادی بیان یافتند و نسبتبه آن عکسالعملهای گوناگون، از خفیف تا خشن، نشان دادند و این حرکت را در تضاد با همبستگی جهانی دانستند، از آن جلوگیری کرد. جمعی از اندیشمندان و متفکران جهانی باید همانند رسیدگی به ابولا و ایدز و چارهاندیشی علمی برای آنها، در ارتباط با موضوع بنیادگرایی در ابعاد مختلف و افراطیگری که منجربه خشونتهای غیرقابل پیشبینی میشود، تشریک مساعی کرده و بهگونهای عمیق به این موضوع که هرروز بر دامنه آن افزوده میشود، بپردازند و واکسن معالج آن را تا دیر نشده کشف کرده، جهانیان را درمقابل این میکروب خطرناک واکسینه کنند، البته شاید نمیخواهند این کار را بکنند، چون درواقع به تبعیض قائل هستند و میان مسلمان مهاجر الجزایری و سکولار فرانسویالاصل تفاوت قائل هستند.
اگر تبعیض نبود و اگر با مسلمانان مثل بقیه برخورد میشد، شاید کمتر این مسائل پیش میآمد. البته احتمال دیگری که در این ارتباط وجود دارد این است که شاید پشت جریان افراط و اسلامهراسی، دولت اسرائیل و صهیونیزم هم فعال باشد. قابلتأمل است چنین حوادثی در شرایطی رخ میدهد که دولتهای اروپایی مواضع انعطافپذیرتری نسبتبه فلسطینیها اتخاذ کرده و تحتتاثیر فشارهای اسرائیل هم قرار نمیگیرند. برای تحلیل درست این ماجرا باید به بررسی این موضوع پرداخت که از این حوادث چه جریانی سود میبرد و چه جریانی آسیب میبیند و نزدیکی اسلام و مسیحیت به سود کیست و از تقابل اسلام و مسیحیت و بدبینی مسلمانان و مسیحیان نسبتبه یکدیگر چهکسی بهره میبرد؟
پس از موضعگیریهای اخیر اروپا، بهویژه فرانسه بهنفع ایجاد دولت فلسطین، احتمال دخالت سازمانهای وابستهبه صهیونیزم در حوادث تروریستی فرانسه تقویت میشود. این اقدام میتواند از یکسو اروپا را نسبتبه اسلام و بهتبع آن فلسطین بدبین یا حداقل بیتفاوت کند و ازسویدیگر جامعه نسبتا آرام اروپا را با حس انتقامگیری دچار اضطراب کند و سوم اینکه جهت تنشهای موجود را تغییر داده به تنش میان مسلمانان و اروپاییان انتقال دهد. جورج بوش حسابشده یا بیدقت در یکی از سخنان خود از جنگهای صلیبی نام برد و شاید همین جمله هم از آموزههای صهیونیستها باشد.
بنابراین چهبسا از زاویهای دیگر جریان افراط در اسلام ریشه در خارج از اسلام داشته باشد و آنان که میخواهند چهره اسلام را مشوه کنند نفوذیهایی را برای ضربهزدن به اسلام برگزینند و ماموریت افراطیگری را دانسته یا ندانسته به آنها واگذار کنند. بعید نیست جریان صهیونیستی برای اینکه دعوای بین اسلام و مسیحیت اصل بشود و صهیونیستها از این دایره خارج شوند، به افراطیگری اسلامی دامن بزند. بنابراین شما میبینید کل جریان افراط اسلامی با صهیونیستها کاری ندارند. همه تلاش، کشتار شیعیان و اهل سنت و مسیحیان است. سیدحسن نصرالله درباره دو اتومبیلی که در مرز جولان از سوی اسرائیل هدف قرار گرفت و تعدادی از اعضای حزبالله و سپاه در آن حادثه به شهادت رسیدند، گفت چرا جبهه النصره که در کنار مرز فعال است و مدام هم افراد آن رفتوآمد میکنند، یکبار هدف موشکهای اسرائیل قرار نمیگیرند؟ و حتی مجروحانشان را هم، آنها درمان میکنند، اینها شبههبرانگیز است. من فکر میکنم اینکه منشأ افراط در ادیان، بروندینی یا دروندینی است، قابلبررسی است. بر همین اساس فکر میکنم در حکومتها هم نسبت به کسانی که افراط در تقرب و تملق میکنند، بیشتر باید ملاحظه و مواظبت کرد تا کسانی که انتقاد میکنند. آن کسی که انتقاد میکند خیلی معنی ندارد وابسته به جایی باشد. چیزی که میتواند موثر باشد، نفوذ است، نه مقابله و تاثیرگذارترین حربه برای نفوذ، پیگیری خط افراط و مبالغه و غلو است. یعنی در هرجایی که هستی، تو داغترین آدم باش، اگر داغترین آدم باشی، دیگر به تو شک نمیکنند.