تفاخر به تظاهر به تجاهل/طنز | روزنو

Roozno | پایگاه خبری تحلیلی روزنو

به روز شده در: ۳۱ فروردين ۱۴۰۳ - ۰۰:۲۲
کد خبر: ۶۶۹۷۰
تاریخ انتشار: ۱۱:۴۷ - ۰۳ ارديبهشت ۱۳۹۳
پوریا عالمی در شرق نوشت:

پیرمردی جلو آمبولانس را نگه داشت و تا زدم روی ترمز در را باز کرد و نشست جلو. گفتم: بیماری؟
گفت: بیمار خودتی.
گفتم: پدرجان، می‌گویم بیماری، مریضی، کسالت داری؟ شما که از من هم سالم‌تری. چرا سوار آمبولانس شدی؟
گفت: چون از تاکسی‌سوارشدن و دربست‌گرفتن مقرون‌به‌صرفه‌تر است. توی راه یک چکاپ هم آدم می‌شود.
گفتم: ای‌ای‌ای... خیلی ریزه‌کاری داری شما.
گفت: پسر از خودت خجالت بکش که فرق انگلستان و انگلیس را نمی‌دانی. از آن بدتر فرق انگلیس و روسیه را هم نمی‌دانی.
گفتم: من سیاست را بوسیدم و گذاشتم کنار. شما هم توی آمبولانس بحث سیاسی نکن.
گفت: پسر، تو سیاست را می‌بوسی و می‌گذاری کنار، سیاست که تو را یک‌بار ببوسد نمی‌گذارد کنار. فوقش می‌خواباندت توی آب‌نمک، که به‌موقع ازت بهره‌برداری کند.
ترافیک بود. من و آمبولانس و پیرمرد پشت یک ماشین جمع‌آوری زباله در ترافیک ایستاده بودیم و زل زده بودیم به جلو.
پیرمرد گفت: روزنامه امروز را خواندی؟
گفتم: من 10سال است دیگر روزنامه نمی‌خوانم.
پیرمرد گفت: نه بابا... کلاهت را بگذار بالاتر... تفاخر به تظاهر به تجاهل؟
گفتم: جان؟ چی؟
گفت: یعنی افتخار می‌کنی که آدم جاهلی هستی و بهش تظاهر هم می‌کنی. مگر می‌شود آدم روزنامه نخواند؟
گفتم: حالا توی روزنامه امروز چی نوشته بود؟
گفت: ظریف رفته روسیه با سرگئی لاوروف هم ملاقات کرده.
گفتم: روسیه که ترس ندارد. همه‌چیز زیر سر انگلیسی‌هاست.
گفت: بفرما. نه روزنامه می‌خوانی. نه کتاب. همین‌طوری بیخودوبی‌جهت، اکسیژن را تبدیل به دی‌اکسیدکربن می‌کنی. زنگ بزنم سازمان استاندارد، بیاید به‌عنوان آلاینده هوا پلمبت کند؟ بی‌مصرف. بلااستفاده. حیف نان.
گفتم: ریلکس... آرام... عصبانی نشوید... خوب است که با روسیه ارتباط تنگاتنگ داریم...
گفت: هووووم؟ عقل داری توی سرت؟ یا جمجمه‌ات محل اختفای پشه‌هاست؟ این تنگاتنگ است؟ دهن من را باز نکن پسر، پدر من همیشه می‌گفت اگر از روسیه یک چیزی بلند کنی و همان چیز را به خود روسیه بفروشی، باز هم کلاه رفته سرت.
گفتم: آقا حالا من سینه‌چاک و طرفدار روسیه نیستم. ولی اسم این چیزی هم که شما گفتی تحلیل سیاسی نیست.
پیرمرد گفت: بزن کنار. من همین‌جا پیاده می‌شوم. سازشکار خودفروخته کم‌مایه بی‌دل و جرات.
گفتم: کرایه آمبولانس چی؟
پیرمرد گفت: چی؟ می‌دانی من تا حالا چقدر هزینه داده‌ام؟ چطوری روت می‌شود از من پول بخواهی؟
هیچی نگفتم. آدم گاهی به جایی می‌رسد که هیچی ندارد بگوید. با آمبولانس رفتیم که توی افق ناپدید شویم... .
برچسب ها: طنز ، پوریا عالمی
نظر شما
نظراتی كه حاوی توهین و مغایر قوانین کشور باشد منتشر نمی شود
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید
نام:
ایمیل:
* نظر:
عکس روز
خبر های روز