با رد صلاحیت اغلب چهرههای اصلاحطلب برای حضور در انتخابات مجلس شورای اسلامی همه نگاهها به تصمیم این جریان برای نحوه ورود به این انتخابات دوخته شده است. این در حالی است که اصلاحطلبان قصد ائتلاف مجدد با اصولگرایان معتدل را ندارند و از سوی دیگر عنوان کردهاند تنها در حوزههای انتخابیهای حضور خواهند داشت که گزینه اصلاحطلب در آن وجود داشته باشد. در نتیجه احتمال شکلگیری یک اقلیت اصلاحطلب در مجلس یازدهم بیش از هر احتمالی بهنظر میرسد. با این وجود برخی از تئوریسینهای جریان اصلاحات بهدنبال تئوریزه کردن زیست جریان اصلاحات در بیرون از ساحت قدرت هستند. اتفاقی که اگر رخ بدهد با رویکرد جدیدی از جریان اصلاحات در آینده مواجه خواهیم بود. به همین دلیل و برای تحلیل و بررسی این موضوع با دکتر احمد حکیمیپور نماینده سابق مجلس و شورای شهر تهران گفتوگو کرده است. حکیمیپور معتقد است: «جریان اصلاحات بهدنبال کاهش هزینههای تغییر در کشور و کنشگری اجتماعی و سیاسی است. در نتیجه پیروزی یا شکست در انتخابات برای اصلاحطلبان در اولویت بعدی قرار دارد. جریان اصلاحات بهدنبال این است که چه مسیری در پیش بگیرد که هزینه تغییرات آینده کشور را کاهش بدهد. در نتیجه ردصلاحیتهای صورت گرفته نمیتواند کنشگری و تاثیرگذاری جریان اصلاحات بر تحولات آینده کشور را متوقف کند. در تحولات کشور عوامل دیگری نیز وجود دارد که آشکار نیست و بهصورت پنهانی در تصمیمات کشور دخالت میکند. به همین دلیل اگر جریانهای سیاسی برای آینده خود برنامهریزی کنند این عوامل اجازه نمیدهد آن برنامهها در عمل اتفاق بیفتد. بدون شک اگر این برنامهریزیها اتفاق بیفتد «دم خروس بیرون میزند» و یا هزینهها افزایش پیدا میکند». در ادامه ماحصل این گفتوگو را میخوانید.
به گزارش روز نو :بهرغم پيشبينيها نسبت به شرايط حساس کشور رويکرد انتخابات گذشته تکرار و اغلب چهرههاي اصلاحطلب ردصلاحيت شدند. اين اتفاق چه تغييري در استراتژي جريان اصلاحات براي حضور در انتخابات خواهد داشت؟
پس از تشييع پيکر مطهر سردار سليماني و آن همدلي و وحدتي که بين مردم کشور به وجود آمد انتظار اين بود که شوراي نگهبان با رويکرد متفاوتي نسبت به گذشته و سعهصدر بيشتري با جريانها برخورد کند. با اين وجود اين اتفاق رخ نداد و شوراي نگهبان اغلب چهرههاي اصلاحطلب را ردصلاحيت کرده است. در چنين شرايطي عملا امکان رقابت در انتخابات از جريان اصلاحات بهعنوان يکي از مهمترين جريانهاي سياسي کشور گرفته شده است. مقام معظم رهبري همواره عنوان ميکنند انتخابات نظام سياسي را بيمه ميکنند. اگر قرار است انتخابات نظام را بيمه کند بايد جريانهاي سياسي بتوانند با حداکثر نيروهاي خود در انتخابات حضور پيدا کنند. در حالي که اين اتفاق رخ نداده و شوراي نگهبان رويکرد متفاوتي در پيش گرفت. ما انتظار نداريم کسي که شرايط کانديداتوري ندارد، تاييد صلاحيت شود، با اين وجود اغلب چهرههاي اصلاحطلب شرايط قانوني حضور در انتخابات را دارند و در گذشته جزو مديران برجسته کشور بودهاند. اغلب اين افراد با مسائل کلي مانند عدم التزام عملي به اسلام و جمهوري اسلامي ردصلاحيت شدهاند. بهصورت بديهي پيش فرض اساسياش جرياني که دنبال کنشگري سياسي است، اين است که همه اين موارد را پذيرفته و به آن اعتقاد دارد. اغلب کساني که ردصلاحيت شدهاند در احزاب قانوني کشور فعاليت حزبي ميکنند.
با اين وضعيت اصلاحطلبان چه تصميمي براي حضور در انتخابات گرفتهاند؟
قرار نيست اصلاحطلبان با صندوق رأي قهر کنند. کنشگري اصلاحطلبي در کشور متوقف نميشود. با اين وجود اصلاحطلبان تنها در حوزههاي انتخابيهاي که امکان ارائه ليست باشد در انتخابات شرکت خواهند کرد. هنگامي که اصلاحطلبان گزينه براي حمايت نداشته باشد چارهاي براي حضور موثر در انتخابات نخواهند داشت. اين وضعيت براي اصلاحطلبان تازگي ندارد و در حدود سي سال است که اصلاحطلبان نميتوانند با فراغ بال و اطمينان در انتخابات ليست ارائه کنند. در طول اين سالها اصلاحطلبان همواره در حالت ترديد و نگراني قرار داشتهاند. به همين دليل اصلاحطلبان به اين وضعيت عادت کردهاند. تنها تفاوت ردصلاحيتهاي اخير اين بود که نسبت به گذشته شديدتر بود.
آيا در شرايطي که جريان اصلاحات از درون با چالشهاي مفهومي و هويتي مواجه است با فاصلهگيري از قدرت به محاق نميرود؟
جريان اصلاحات بهدنبال کاهش هزينههاي تغيير در کشور و کنشگري اجتماعي و سياسي است. در نتيجه پيروزي يا شکست در انتخابات براي اصلاحطلبان در اولويت بعدي قرار دارد. جريان اصلاحات بهدنبال اين است که چه مسيري در پيش بگيرد که هزينه تغييرات آينده کشور را کاهش بدهد. در نتيجه ردصلاحيتهاي صورت گرفته نميتواند کنشگري و تاثيرگذاري جريان اصلاحات بر تحولات آينده کشور را متوقف کند. اينکه ديگران در اين زمينه چه رويکردي در پيش گرفتهاند ارتباطي به جريان اصلاحات ندارد. جريانهايي که طرف ديگر معادله قدرت هستند آبستن اتفاقات مختلفي هستند. از جمله اينکه در طرف مقابل يکپارچگي مشاهده نميشود. نکته حايز اهميت اين است که در تحولات کشور عوامل ديگري نيز وجود دارد که آشکار نيست و بهصورت پنهاني در تصميمات کشور دخالت ميکند. به همين دليل اگر جريانهاي سياسي براي آينده خود برنامهريزي کنند اين عوامل اجازه نميدهد آن برنامهها در عمل اتفاق بيفتد. بدون شک اگر اين برنامهريزيها اتفاق بيفتد «دم خروس بيرون ميزند» و يا هزينهها افزايش پيدا ميکند.
آيا جريان اصلاحات براي زيستن در بيرون از قدرت برنامهريزي کرده است؟
جريان اصلاحات قدرت را در مردم ميبيند و نه در ساختار حکومتي. حضور در ساحت قدرت تاثيرگذاري جريان اصلاحات را بيشتر ميکند. با اين وجود قرار نيست اصلاحطلبان به هر قيمتي در قدرت حضور داشته باشند و در مقابل آرمانهاي خود را ناديده بگيرند. در شرايط کنوني يکي از استراتژيهاي مهمي که در دستور کار جريان اصلاحات قرار گرفته «بازگشت به مردم» است. اين موضوع در نقد درون جرياني مطرح شده است. اگر اصلاحطلبان در يک رقابت عادلانه و شفاف قدرت را واگذار کنند قابل قبول و پذيرفتني است. قرار نيست همواره قدرت در اختيار يک جريان سياسي باشد. با اين وجود چرخه قدرت بايد در قالب يک انتخابات آزاد و متکي به آراي مردم صورت بگيرد. در شرايط کنوني وضعيت به شکلي شده که گويا قرار است اصلاحطلبان از قدرت کنار گذاشته شوند. اين وضعيت نيز در اختيار اصلاحطلبان قرار ندارد. اين يک وضعيت تحميلي است. بنده معتقدم خواسته حاکميت نيز کنار گذاشتن جريان اصلاحات نيست و بلکه لايه خاصي دنبال اين موضوع است. جمهوري اسلامي قصد ندارد بخشي از پيکر خود را جدا کند. چنين چيزي امکانپذير نيست و اگر تحقق پيدا کند به سود کشور نخواهد بود. با اين وجود برخي گروههاي راديکال بهدنبال چنين رويکردي هستند. جريان اصلاحات نيز مانند همه جريانهاي ديگر نقاط قوت و ضعف دارد. مساله مهم اين است که اصلاحطلبان با نقاط ضعف خود چگونه برخورد ميکنند. جريان اصلاحات همواره بايد بهدنبال «اصلاح اصلاح» باشد و خودش را با شرايط روز جامعه تطبيق بدهد.
بهنظر شما جريان اصلاحات در درون قدرت بهتر ميتواند آرمانهاي خود را محقق کند يا در بيرون از قدرت؟
حضور در قدرت الزاما به معناي حضور در حاکميت نيست. جريان اصلاحات اگر در ساختار نيز نباشد امکان تاثيرگذاري بر ساختار را دارد. اگر شرايط براي حضور در قدرت فراهم نباشد جريان اصلاحات به نقد وضعيت موجود خواهد پرداخت. در چنين شرايطي جريان اصلاحات به قدرت گفتماني خود تکيه خواهد کرد و بر تصميمگيريها تاثيرگذار خواهد بود. کسي که نقد ميکند الزاما نبايد در قدرت حضور داشته باشد. ديگر دوراني که بتوان صداها را قطع کرد و کنشها را تعطيل کرد گذشته است. امروز در عصر ارتباطات قرار داريم از مجاري مختلف صداها به گوش ميرسد. يکي از اشکالات جريان اصلاحات فاصله گرفتن از بدنه جامعه بود. با اين وجود در شرايطي که حضور اصلاحطلبان در قدرت امکانپذير نباشد اين جريان تلاش ميکند اين فاصله را کاهش بدهد و اين اشکال را مرتفع کند. جريان اصلاحات يک جريان زنده است و داراي هويت و حيات است. اين احتمال وجود دارد که عدم حضور اصلاحطلبان در قدرت به يک فرصت براي بازنگري و بازيابي قدرت اين گفتمان منجر شود. بنده معتقدم هر وضعيتي يک فرصت جديد است. کسي نميتواند براي جريان اصلاحات تعطيلي حيات سياسي را متصور شود. اصل قدرت متعلق به مردم است. يک جريان سياسي زماني داراي قدرت است که بتواند نماينده مردم باشد و براي مرتفع کردن دغدغههاي مردم تلاش کند.
آيا جريان اصلاحات مانند مجلس پنجم يا چهارم بهدنبال تشکيل يک اقليت قدرتمند در مجلس يازدهم است؟
اصلاحطلبان بايد براي هر وضعيتي برنامهريزي داشته باشند. در شرايط کنوني بهترين وضعيت براي اصلاحطلبان تشکيل مجلسي شبيه مجلس پنجم است. واقعيت اين است که با توجه به ردصلاحيتهاي گستردهاي که صورت گرفته، اينکه اکثريت مجلس آينده در اختيار اصلاحطلبان باشد بعيد بهنظر ميرسد و اگر اصلاحطلبان موفق نشوند شرايط مجلس پنجم را تکرار کنند، قطعا وضعيتي مانند مجلس چهارم براي آنها شکل ميگيرد که همچنان ميتوانند در مجلس تاثيرگذار باشند.
به چه ميزان خطر حضور تندروها را در مجلس آينده احساس ميکنيد؟
نقطه شکست تندروها زماني خواهد بود که احساس کنند يکدست و فعال مايشاع هستند. تجربه تاريخي در ايران نشان داده که ايران جايي نيست که يک گروه بخواهد به تنهايي در قدرت حضور داشته باشد و يک گروه بتواند بار آن را به دوش بکشد. هر گروهي که به اين نتيجه برسد در آغاز راه شکست ايستاده است. کسي فکر نکند يکدست شدن فضا به معناي آغاز پيروزي است. اين وضعيت نقطه آغاز شکست است. جامعهاي پوياست که امکان رساندن صداي مردم به مسئولان وجود داشته باشد. بهعنوان مثال در دموکراسي هلند مجموعهاي که نيمدرصد آراي مردم را در اختيار دارند داراي کرسي در پارلمان است. ساختار تصميمگيري در اين کشور به شکلي طراحي شده که حتي گروهي که نيمدرصد آرا را در اختيار داشته باشد نيز بتواند در مرکز تصميمگيري حضور داشته باشد. شايد برخي فکرهايي مانند يکدستسازي و تمرکز قدرت را در ذهن ميپرورانند. با اين وجود تجربه تاريخي نشان داده که اين وضعيت آغاز ناکاميهاي پيدرپي خواهد بود. به همين دليل توصيه بنده اين است که راههاي قانوني شنيدن صداي مردم باز شود. در چنين شرايطي مردم نسبت به حضور نمايندگان خود در مجلس اميدوار خواهند بود. بدون شک اگر اين اميد به يأس تبديل شود هزينه اداره کشور افزايش پيدا خواهد کرد.
آيا جامعه ايران با دو قطبي رأي دادن و رأي ندادن مواجه شده است؟ جريانهاي سياسي براي اقناع افکار عمومي براي حضور در انتخابات چه راهکاري بايد در نظر بگيرند؟
بخشي از چالشهاي کنوني جامعه متعلق به کساني است که بايد در ديدگاههاي خود تجديد نظر کنند. کشور متعلق به همه مردم و همه جريانهاي سياسي است. همه در اين کشور حق حيات و فعاليت دارند. مقام معظم رهبري به صراحت عنوان کردند کساني که به نظام جمهوري اسلامي نقد دارند هم در انتخابات شرکت کنند و التزام به معناي اعتقاد نيست. در کشور هشتادميليون نفر زندگي ميکنند و همه اين افراد حق دارند در سرنوشت خود نقشآفريني کنند. همه بايد احساس کنند صاحبخانه هستند و صداي آنها شنيده ميشود. ما بايد مردم را باور داشته باشيم. اين مردم بودند که انقلاب کردند، جنگ کردند و همه سختيها را تحمل کردند. به همين دليل نبايد به شکلي رفتار کنيم که مردم احساس کنند براي آنها تعيين تکليف شده و کانديداي مشخصي در معرض آراي آنها قرار گرفته است. قانون به همه جوانب اين قضيه فکر کرده است. قانون اساسي شوراي نگهبان را موظف کرده که اگر حق فردي در هياتهاي اجرايي ضايع شد از اين حق دفاع کند و اجازه بدهد چنين فردي در انتخابات حضور پيدا کند. اغلب اين رديها نيز به دلايل کلي صورت ميگيرد که سنجش پذير نيست. عدم التزام علمي به اسلام و جمهوري اسلامي بايد داراي شاخص باشد. اين شاخص نيز بايد سنجيده شود و قابل اثبات باشد. رويکردهايي که دقيقا منطبق بر قانون باشند پيامدهاي خوشايندي براي کشور خواهند داشت. برخي مسئوليت را با مالکيت اشتباه گرفتهاند، اين در حالي است که اين چنين نيست و مسئوليت براي مدت اندکي بهعنوان امانت در اختيار آنها قرار گرفته است. پس از اين مدت نيز بايد نسبت به عملکرد خود پاسخگو باشند. هرم قدرت در جمهوري اسلامي بايد به شکلي باشد که رأس آن به سمت پايين است و قاعده در قسمت بالا قرار گرفته است. رأس اين هرم مسئولان هستند که در واقع در پايين قرار دارند و قاعده آن مردم هستند که در بالا قرار دارند. کسي تصور اشتباهي در اين زمينه نداشته باشد. مسئولان هرچه مسئوليت بيشتري داشته باشند بايد پاسخگوتر و زيربارتر باشند. قدرت متعلق به مردم است. برخي هنوز متوجه نيستند در قرن بيست و يکم زندگي ميکنند و بسياري از مسائل در دنيا حل شده است. مردم زماني پاي صندوقهاي رأي حاضر ميشوند که احساس کنند با اين انتخابات وضعيت زندگي آنها تغيير ميکند و مشکلات آنها کمتر ميشود. فلسفه انتخابات به معناي اين است که مردم با انتخاباتي که انجام ميدهند در زندگي خود تغيير مثبت انجام بدهند. بنده اميدوارم قبل از اينکه دير شود راههاي قانوني و حقوقي کنشگري براي مردم باز شود. کنش سياسي در همه کشورهاي جهان از مجاري احزاب تعريف شده است. اين در حالي است که در ايران بديهيترين حقوق احزاب يعني شرکت افراد حزبي در انتخابات از آنها گرفته ميشود. اين اتفاق خوشايندي نيست و سبب پيشرفت و تعالي جامعه نخواهد شد. مردم بايد ديدگاهها و خواستههاي خود را در قبال احزاب به مسئولان بيان کنند. در نتيجه اگر اجازه حضور افراد حزبي در انتخابات به مردم داده نشود مردم اميد خود را نسبت به آينده از دست ميدهند.