در آستانه ۱۴مردادماه ۱۳۹۸ مطابق با سالروز صدور فرمان مشروطیت در ۱۴مردادماه ۱۲۸۵ به منظور بازدید از اقامتگاه اصلی شاهان قاجار به کاخ گلستان رفتم. شاید مساله در خور توجه حضور پرتعداد بازدیدکنندگان اروپایی بود. در این بین پسربچهای فرانسوی حدودا ۹ساله نظرم را جلب کرد. پسربچه دوربین در دست روی زمین زانو زده و از تصاویر بر دیوار «موزه نگارخانه» عکس میگرفت. حال آنکه بسیاری از هموطنانم در آن موزه بیتفاوت و با نگاه سرسری از کنار آثار تاریخی میگذشتند. این چه تفاوت نگاهی است که یک کودک غربی با تیزبینی و دقت در گذشته یک کشور دیگر کنکاش میکند، حال آنکه برخی از مردمان آن سرزمین بیتفاوت نسبت به تاریخ و گذشته خود عبور میکنند. یاد سخنان تاملبرانگیز عباسمیرزا ولیعهد فتحعلیشاه قاجار به ژوبر سفیر وقت فرانسه در ایران میافتم «... نمیدانم این قدرتی که شما (اروپاییها) را بر ما مسلط کرده چیست و موجب ضعف ما و ترقی شما چه؟ شما در قشون جنگیدن و فتحکردن و بهکار بردن قوای عقلیه متبحرید. مگر جمعیت و حاصلخیزی و ثروت مشرق زمین از اروپا کمتر است؟ یا آفتاب که قبل از رسیدن به شما به ما میتابد تاثیرات مفیدش در سر ما کمتر از شماست؟ گمان نمیکنم. اجنبی حرف بزن! بگو من چه باید بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم.» یاد مقدمه کتاب سنت و مدرنیته صادق زیباکلام میافتم که مینویسد: «واقعا تاریخ به چه درد میخورد؟ اینکه ما بدانیم مشروطه موفق بوده یا ناموفق، چه کسانی با آن مخالفت کردند و چه کسانی موافقت... چه دردی را از ما درمان میکند و کدامین نفع را برای امروز ما دارد؟» به همین منظور گفتوگویی را با صادق زیبا کلام استاد دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران ترتیب داده که در ادامه بخش اول این مصاحبه را میخوانید.
قدرتهاي بزرگ آن زمان بهطور اخص بريتانيا و روسها چه نقش و واکنشي در برابر انقلاب مشروطيت داشتند؟
ميتوان گفت که بريتانيا مخالفتي با جريان مشروطيت در ايران نداشت. اتفاقا از نهضت مشروطيت حمايت و پشتيباني هم ميکرد. کما اينکه انگليسيها درب باغ سفارت را بازکرده و اجازه دادند معترضان به حکومت مظفرالدينشاه قاجار بتوانند وارد باغ سفارت بريتانيا شده و متحصن شوند. همچنين زماني که محمدعليشاه عليه مشروطيت کودتا کرده و مجلس را بمباران کرد، شاهد آن بوديم که کم نبودند مشروطهخواهاني که به سفارت بريتانيا پناه بردند. بهرغم فشارهاي زيادي که محمدعليشاه بر سفارت بريتانيا گذاشت سفارت حاضر نشد مشروطهخواهان را تسليم محمدعليشاه کند؛ که اگر دست به چنين اقدامي زده بود همانند ساير مشروطهخواهان آنها را اعدام ميکردند. اما آن مقداري که مشروطهخواهان انتظار داشتند انگليسيها در برابر روسها نايستادند و بعدها انگليسيها عليه مشروطه موضعگيري کردند. روسها درست در نقطه مقابل انگلستان بودند، بهگونهاي که روسها از همان ابتدا شمشير را از رو براي مشروطهخواهان بسته بودند.
چرا روسها از ديدگاه شما از ابتدا شمشير را از رو براي مشروطهخواهان بسته بودند؟
تا حدود بسيار زيادي روشن است، چون ميدانيم که انگلستان و روسيه در تمام دوران قرن 19 ميلادي رقابت بسيار شديدي براي نفوذ بيشتر در ايران داشتند، بهگونهاي که سياستهاي ايران آن روز نزديکتر به منافع آنها باشد. منتها نحوه اعمال نفوذ و عملکردشان تاحدودي نسبت به يکديگر متفاوت بود. بريتانيا بيشتر از روساي قبايل و عشاير در جنوب و غرب کشور، تجار و رجال قاجار کمک ميگرفت. بنابراين در سبد عملکرد بريتانيا حاميانش دربرگيرنده اقشار و لايههاي مختلف آن روز جامعه بود، اما روسها اينگونه نبودند، چون آنها تمام تخممرغهاي خودشان را در سبد دربار گذاشته بودند. بنابراين اهرم فشار روسها و امتيازگيري آنها در حقيقت دربار قاجار بود. در جريان انقلاب مشروطيت ميدانيم که دربار قاجار مقدار زيادي نفوذ خود را از دست داد، بهگونهاي که روسها شاهد بودند که مشروطه اهرم نفوذ و قدرت آنها در ايران را مقدار زيادي رو به تحليل ميبرد. البته اين يک دليل مخالفت روسها با مشروطه بود. دليل ديگر آن بود که به هر حال در خود روسيه جنبشها و حرکتهاي ضدحکومت تزاري براي آزاديخواهي، دموکراسيخواهي و تغيير و تحول از نيمه دوم قرن 19 خيلي جدي مطرح شده بود. هرچند درست است که در بخش اروپايي روسيه اين تحرکات خيلي بيشتر بود، اما در جنوب روسيه و قفقاز که مجاور ايران بودند اين تحولات بيشتر بود، بهگونهاي که بسياري از ايرانياني که به روسيه در نيمه دوم قرن 19 مهاجرت کرده بودند عمدتا از آذربايجان و گيلان به سمت روسيه رفته بودند. بسياري از آنها با جنبشهاي ترقيخواهانه در قفقاز همراهي ميکردند. بنابراين روسها نگران بودند و با چشم قدرت بالقوه به حرکتهاي دموکراسيخواهانه در ايران به مشروطهخواهان نگاه ميکردند. لذا روسها از اين حرکتها نگران بودند که در حقيقت اين حرکتهاي دموکراسيخواهانه را سبب تقويت آنها در قفقاز ميدانستند. بنابراين روسها به هيچعنوان از جنبشهاي ترقيخواهانه در جنوب کشورشان يعني ايران استقبال نميکردند. بنابراين اين دو دليل دست به دست يکديگر دادند، بهگونهاي که روسها احساس ميکردند دربار قاجار در حال تضعيف است. بنابراين روسها به اين نتيجه رسيده بودند که در حال از دست دادن اهرمهاي اعمال فشار خودشان هستند. پس روسها به هيچعنوان از جنبشهاي ترقيخواهانه در قسمتهاي جنوبي کشورشان استقبال نميکردند. اين دو دليل باعث شد تا روسها از همان ابتدا شمشير را از رو براي مشروطهخواهان بستند. هرچند انگليسيها دليلي نداشتند تا مخالف مشروطه باشند.
اما نکتهاي را اشاره کرديد بر اين مبنا که مشروطهخواهان توقع داشتند تا بريتانيا از آنها در برابر تجاوزات روسها حمايت کند. چرا چنين حمايتي از سوي انگليسيها صورت نگرفت؟
دليل آن اين بود که از بخت بد زماني چنين حوادثي در ايران اتفاق ميافتد که تحولاتي در اروپا بهوجود ميآيد که در نتيجه اين تحولات تا حدودي مناسبات و روابط قدرتهاي بزرگ در اروپا به هم ميخورد. يعني بريتانيا، فرانسه و روسيه آرامآرام با يکديگر متحد و در يک جبهه قرار ميگيرند. در مقابل آلمان و امپراطوري عثماني قرار ميگيرند. لذا شايد اگر اين تحولات صورت نگرفته بود انگليسيها حاضر ميشدند بايستند و از مشروطهخواهان ايران حمايت بيشتري در برابر روسها کنند، اما متاسفانه از بخت بد ايرانيان مشروطيت و تحولات منجر به آن زماني بهوقوع ميپيوندد که مناسبات قدرت به سرعت در اروپا تغيير پيدا ميکند و روسيه و انگلستان متحدان يکديگر ميشوند و نهايتا جنگ جهاني اول چندسال بعد از انقلاب مشروطيت به وقوع پيوست، بهگونهاي که در جنگ جهاني اول شاهد آن بوديم که روسيه و بريتانيا و فرانسه در يک جبهه بودند و در مقابلشان امپراطوري عثماني و آلمان بود. بنابراين انگليسيها نميتوانستند آنگونه که مشروطهخواهان ايران ميخواستند از انقلاب مشروطه حمايت کنند و در برابر روسها بايستند.
جدا از اين تحولات چه مسائلي باعث شد تا مشروطه نتواند به اهدافش برسد؟
دلايل بسيار زيادي بود، اما اگر بهصورت کلي بخواهيم بگوييم در نتيجه انقلاب مشروطه قدرت مرکزي دوپاره شد چون تا قبل از انقلاب مشروطه قاجارها در نتيجه بيش از يک قرن حاکميتي که داشتند توانسته بودند درجهاي از ثبات و امنيت و يکپارچگي در کشور بهوجود آورند. بالاخره ناصرالدينشاه توانسته بود بعد از 50سال حاکميت متمرکزي را در کشور ايجاد کند. مشروطه اين حاکميت متمرکز را به دلايل خيلي زيادي دچار ترک کرده اما نتوانست حاکميت قاجاريه را بهطور کل از ميان بردارد. در نتيجه ضربه سنگيني که به حاکميت قاجارها وارد کرد مقدار زيادي در ثبات و تمرکزي را که قاجارها بهوجود آورده بودند شکاف عميقي ايجاد نمود و بهدنبال اين شکاف قدرتهاي گريز از مرکز آرامآرام در نتيجه ضعف قدرت مرکزي توانستند قدرت بگيرند و عملا گيلان، آذربايجان، خوزستان، کردستان و بلوچستان جدا شده بودند و وضعيت نسبتا خودمختاري بهوجود آمده بود. وانگهي جنگ جهاني اول که چندسال بعد از انقلاب مشروطه بهوقوع پيوست در آن چهارسال هم روسها، هم امپراطوري عثماني و هم انگلستان وارد ايران شدند که اين مساله باعث شد تا آن هرج و مرج و بيثباتي و قحطي و مصيبتهاي ديگر خيلي زياد شود. يعني در نتيجه مشروطه ثبات، امنيت و مرکزيت آسيب جدي ديد. به همين دليل است که يکي از اولين اقداماتي که رضاخان ميرپنج بعد از کودتاي سوم اسفند 1299 انجام داد يعني حدود 15سال بعد از انقلاب مشروطيت آن است که سعي ميکند تمام قدرتها و جريانات گريز از مرکز را سرکوب کند، بهگونهاي که کردستان، خوزستان، گيلان و سيستان و بلوچستان را دومرتبه به ايران بازميگرداند. لذا در سالهاي اوليه بعد از کودتا تمام تقلاي رضاخان براي ايجاد ثبات و امنيت است.
به همين خاطر است که حداقل در سالهاي اوليه بسياري از مشروطهخواهان از رضاخان حمايت کردند؟
بله، دقيقا به همين دليل است که بسياري از مشروطهخواهان از رضاخان حمايت کردند، چون رضاخان توانسته بود ثبات و يکپارچگي کشور را يکبار ديگر بعد از 15سال بهتدريج بهوجود آورد. بنابراين مشرطهخواهان و ترقيخواهان در رضاخان ميرپنج آن زمان و رضاشاه بعدي عاملي را ميديدند که زمينهاي را بهوجود آورده که آنها بتوانند بسياري از اهدافشان را تحقق بخشند. هرچند مساله حاکميت قانون و حکومتي که مطيع قانون باشد همچنين مساله انتخابات آزاد هيچکدام بهوجود نيامد، اما برخي از اهداف و آرمانهاي ديگر مشروطه همچون پيشرفتهاي مادي همانند احداث راهآهن و آموزشوپرورش بهوجود ميآيد.بايد يادآور شد که در مساله حاکميت قانون، انتخابات آزاد و آزادي مطبوعات متاسفانه هيچگونه پيشرفتي در زمان رضاشاه صورت نگرفت. به همين دليل است که بسياري از مشروطهخواهان و روشنفکران حداقل در ابتدا از رضاشاه حمايت ميکردند.
برخي از نويسندگان از جمله محمود محمود معتقد است «ملتي که هيچآشنايي با اصول حکومت مشروطه ندارد حتي حکومت قانون هم در ميان آن ملت برقرار نبوده» مشخصا اين دسته از نويسندگان در مساله انقلاب مشروطيت به نقش پررنگ بريتانيا اشاره ميکنند. ديدگاه شما در اين خصوص چيست؟
بسياري هستند که بهدنبال آنند تا مشروطيت را بهنوعي به سفارت بريتانيا بچسبانند. همچنين اينگونه مطرح ميدارند که مشروطه از باغ سفارت انگلستان بيرون آمد. واقعيت ماجرا آن است که اگر به چگونگي انديشهها و آرمانها و مدرنيتهاي که در نتيجه مشروطه بهوجود آمد بنگريد متوجه ميشويد که عوامل بسيار زيادي بوده است. حدود 100هزار ايراني به قفقاز مهاجرت کرده و در آنجا کار ميکردند، همچنين اين افراد به داخل کشور رفتوآمد داشتند. لذا طبيعي است که اين افراد ميتوانستند بر روي مردم ايران تاثير بگذارند. همچنين بسياري از روحانيون به تدريج خواهان تغيير و تحول بودند و نيز بسياري از رجال تحصليکرده قاجار نيز خواهان تغيير و تحول بودند. در نيمه دوم قرن 17 بسياري از ايرانيان موفق شدند به خارج از ايران سفر کنند. زماني که ايرانيان به فرنگ سفر ميکردند جهان ديگري را ديدند و اين سئوال را مطرح کردند که چرا ما نبايد پيشرفتهايي را که اصطلاحا فرنگيها دارند داشته باشيم. بنابراين بسياري از مسائل بود که باعث شد تا مشروطه بهوجود آيد. بهعلاوه فکر تغيير و تحول فقط در جريان مشروطه بهوجود نيامد که بگوييم مشروطيت از باغ سفارت انگلستان بيرون آمد. ميدانيم فکر تغيير و تحول از زمان عباس ميرزا، اميرکبير و قائممقامها و ميرزا حسينخان سپهسالار و ناظمالاسلام بوده است. همچنين بسياري از کسان ديگري بودند که به تدريج متوجه شده بودند که بايد تغيير و تحولاتي در ايران اتفاق ميافتاد که نيفتاده بود. بنابراين تمامي اين مسائل و افراد ملحم از غرب اعم از منورالفکر، نويسندگان، رجال قاجار و... همه بعد از ديدن غرب ميگفتند اگر آن چيزهايي که در فرانسه، آلمان، انگلستان و بلژيک وجود دارد، چرا نبايد در ايران باشد. ناصرالدينشاه وقتي براي اولينبار به سفر فرنگ ميرود و بازميگردد مشخصا از رجال خود ميخواهد آن کارهايي که در فرنگ انجام شده و توسط رجالشان صورت گرفته، انجام شود. واقعا لزوم پيشرفت و ترقي و تحول مسالهاي بود که از اواسط قرن 19 در ايران بهوجود آمده بود. ميرزا ابوالقاسم فراهاني و ديگران حتي از نيمه اول قرن 19 متوجه شده بودند که ميبايستي تغيير و تحولاتي در ايران بهوجود آيد. عباس ميرزا شاهزاده اصلاحطلب قاجار حدود 60سال قبل از مشروطه متوجه شده بود که ميبايستي تغيير و تحولاتي در کشور بهوجود آيد. به همين دليل دانشجويان را به فرنگ فرستاد. همچنين از اتريشيها و فرانسويها دعوت کرد تا به ايران آمده تا ارتش جديد را پايهگذاري کنند. لذا اينکه بايد تغيير و تحولاتي در ايران بهوجود آيد حداقل 70سال قبل از مشروطيت آغاز شده بود، اما اينکه ما بگوييم که انگليسيها باعث بهوجود آمدن انقلاب مشروطه شدند بهنظر ميرسد اسير فرضيههاي داييجان ناپلئون و کار کار انگليسيها بودن است. بنابراين ضرورت و نياز تغيير و تحول حداقل نيمقرن قبل از نهضت مشروطه در ايران قدمت دارد.
هدف برخي از نويسندگان و پژوهشگران از گرهزدن نهضت مشروطيت به باغ سفارت بريتانيا را در چه چارچوبي ميدانيد؟
بخشي از آن اين است که بهواسطه بياعتبارکردن مشروطه بوده است، چون به هر حال مشروطه يک جريان غربي بود. بنابراين طبيعي است که بسياري از مشروطه و اهداف و آرمانهايش خوششان نيايد.
آرمان ملی