اخیراً کنفدراسیون فوتبال آسیا اقدام به انتخاب بهترینهای جام ملتها با رأی مردم کرده. ناصرخان هم فعلاً در نظرسنجی دروازهبانها با اختلاف نفر اول است و از همین حالا انتخابش قطعی است. او تا اینجا گلر تیم دایی، کریمی و مهدویکیاست. به همین بهانه مرور کردیم خاطراتی به یادماندنی را با مرحوم ناصر حجازی؛ چهرهای که هیچگاه فراموش نخواهد شد.
یک مردم ناسیونالیست
سال ۱۹۸۰؛ جام ملتهای کویت. شروع جنگ تحمیلی. بازیکنان ایران در اردو بودند که خبر حمله عراق رسید. آن جام مثل زهر بود. بازیکنان دوست داشتند فقط برگردند. حجازی هم مثل بقیه. او بعدها چنین چیزهایی برای یکی از روزنامههای قدیمی نوشت. حجازی یک ناسیونالیست واقعی بود. او سه خواهر دارد که یکی از آنها در انگلیس زندگی میکند و دیگری در آلمان. بارها و بارها برای او این فرصت پیش آمد که کشور را ترک کند و پناهنده کشور دیگری از جمله آمریکا شود ولی او هیچگاه چنین کاری نکرد.
همه غیر از جانانخانواده مرحوم حجازی، البته به غیر از جانان که هنوز در آن زمان به دنیا نیامده بود. جانان دختر آتیلا و نوه مرحوم حجازی است که پیش از درگذشت او به دنیا آمد. امیرارسلان که پسر سعید رمضانی و آتوساست، در این عکس دیده میشود. حجازی قبل از اینکه نوهدار شود، به آتوسا و آتیلا گفته بود اگر نوهاش پسر باشد، باید اسم او را امیرارسلان بگذارند و اگر هم دختر باشد جانان.
شوخی با کاپیتان هلنددو اسطوره در یک قاب. پروین و حجازی که محبوبیتی فراتر از قرمز و آبی دارند. چند سال قبل فردی سرمایهدار آمده بود که زمینهای کلاردشت را تکهتکه میکرد و میفروخت. به فوتبالیها هم زمین میداد تا آنها را جذب کند. او پروین و حجازی را هم برای عکاسی و تبلیغ برد، اما مرحوم ناصرخان خیلی زود خود را کنار کشید و گفت: «نه نیاز به زمین دارم و نه برای کسی تبلیغ میکنم.» پروین و ناصر رفقای نزدیکی بودند. پروین همیشه تعریف میکند در دوران حضور در تیم ملی اگر میخواست به داور چیزی بگوید، ناصر را صدا میزد که بیاید و برایش ترجمه کند. او یک بار در مصاحبهای به یادماندنی گفت: «قبل از بازی با هلند به شوخی به ناصر گفتم برو به این کاپیتان هلند بگو ماها همه عزاداریم، رحم کنید و زیاد گل نزنید. ناصر بنده خدا خیلی خندید.»
کاش آتوسا مرد بودآتوسا و آتیلا در آغوش ناصرخان. از آن عکسهای سیاه و سفید و زیبا که احتمالاً متعلق به آلبوم شخصیشان است. او همیشه میگفت: دوست داشت آتوسا پسر میشد، چون در فوتبال شجاعت داشت. حجازی در آن مصاحبه گفته بود: «نه اینکه آتیلا بد باشد ولی شجاعتی که یک فوتبالیست لازم دارد را، آتوسا دارد.» ناصرخان همان موقعها هم وقتی با بچههایش فوتبال بازی میکرد، جدی بود. مثلاً قبل از جام جهانی ۱۹۷۴ بچههای بازیکنانشان را به تمرین آوردند تا به آنها پنالتی بزنند. مرحوم حجازی همان موقع اجازه نداد پنالتی آتیلا گل شود!
ناصر و فریدوناز آن عکسهای تاریخی. عکسی که احتمالاً بارها و بارها در فضای مجازی یا در اینترنت آن را دیده باشید. مرحوم ناصرخان کنار فریدون فروغی. صبوری هم پشت او ایستاده. حجازی سلیقه متفاوتی در موسیقی داشت. او عاشق صدای فریدون و فرهاد بود. به سختی قبول میکرد که کنار خوانندهها و هنرپیشهها بایستد و عکس بگیرد ولی مجلههای آن زمان میدانستند سلیقه ناصرخان چیست به همین خاطر داریوش و فریدون و عارف و فرهاد و بهروز را دعوت میکردند تا او هم راحتتر بپذیرد و بیاید. این هم یکی از عکسهای معروف او کنار زندهیاد فریدون فروغی.
به خاطر ناصر استقلالی شدماین هم از آن عکسهایی است که هیچوقت قدیمی نمیشود. ناصرخان کنار بازیگر فیلم قیصر. بهروز بعدها در مصاحبهای که بعد از انقلاب با مجله ورزش و تصویر کرد، حرفی زد که خیلی خاص بود. او گفت: «من پرسپولیسی بودم ولی به خاطر ناصر حجازی استقلالی شدم.»
فراتر از رنگهاسال ۱۳۶۱. جام باشگاههای تهران. ناصر حجازی با لباس قرمز؟ بله، تعجب نکنید. او اینقدر محبوب بود که اگر لباس قرمز هم به تن میکرد، هیچکس علیهاش موضع نمیگرفت. بعدها با درگذشت ناصرخان مشخص شد محبوبیت او فراتر از رنگهاست...
موبایل و پاترولسال ۱۳۷۵، ورزشگاه اکباتان. استقلال آن روزها روبهروی دستگردی تمرین میکرد. ناصرخان هم یک پاترول داشت و موبایلی که آن روزها هرکسی نداشت. همان روزها او معمولاً جلد روزنامهها میشد. همیشه خوشتیپ بود و خاص.
روحشان شادعکسی پر از خاطره. سه ستاره از یک نسل که این روزها جایشان خالیتر از هر زمان دیگری است. حجازی، پورحیدری و غلامحسین مظلومی. درگذشت هر کدام از آنها، تلخ بود. این سه هر کدام دورانی طلایی در تیم ملی و استقلال داشتند... روحشان شاد و یادشان گرامی.
شمسآباد، پارک روبهروی خانهناصرخان و آتیلا در شمسآباد، عکس به یادگار در پارک روبهروی خانهشان. دیگر نه ناصرخان هست و نه آن خانه. کوبیدند تا یک آپارتمان به جایش بسازند. هنوز مردم در دو تاریخ مشخص جلوی خانه ناصرخان میروند. یکی دوم خرداد سالگرد درگذشتش و دیگری ۲۳ آذرماه سالگرد تولدش. هنوز آدمهای زیادی هستند که به خاطرههای ناصرخان وفادارند. مزار او در بهشت زهرا، قطعه هنرمندان یکی از مزارهایی که همیشه آدم بالای سرش هست برای آنکه یادش را زنده کنند.
دروازهای از جنس طلایکی از ماندگارترین عکسهای زندگی ناصرخان. او در قفس طوری با لباسی زردرنگ. ناصرخان و به طور قطع عکاس این عکس هرگز تصور نمیکردند بعدها اینقدر گل کند و بشود یکی از عکسهای معروف او. ناصرخان همان روزها مصاحبهای کرد و گفت: «دروازهای میسازم از جنس طلا.» و واقعاً او دروازهای ساخت از جنس طلا. حالا، سالهای سال بعد از این عکس و از آن حرف، کیست که به نیکی یادی از ناصر حجازی نکند؟ او مثل یک خاطره و یک قصه شیرین بود که هرگز از یادها نخواهد رفت.
وداع آخرعزت جانملکی و یکی از آخرین خزانهای زندگیاش. تصویری به یادماندنی از پاییز سال ۱۳۷۷. بازی استقلال و پاس. این آخرین وداع هواداران با او بود. جانملکی و ناصرخان، از رفقای قدیمی بودند. اینجا هم بیماری امان جانملکی را بریده بود. این عکس برای خیلیها خاطرهانگیز است. از دکتر نوروزی بگیرید تا یحیوی و ملکیان، عادل حردانی و سهراب و.
ماجرای ناصر و مهدی و حاجمایلییکی از عکسهایی که اوایل سال ۱۳۷۶ گرفته شد. ناصرخان و مهدی پاشازاده. این مدافع چغر یکی از دلایلی بود که باعث کدورت بین مایلیکهن و ناصرخان شد. حجازی میگفت: چرا سرمربی تیم ملی او را بازی نمیدهد؟ پاشازاده هم گهگاه برای ناصرخان قصههای تلخش را در تیم ملی تعریف میکرد. حجازی همیشه میگفت: کیفیت او فراتر از آسیاست. حرف ناصرخان درست از آب درآمد و مهدی بعدها با اجازه او به بایر لورکوزن رفت.
عجب عکسیچقدر این عکس نکته دارد. حجازی و استقلال در زمین شماره ۳. اگر این تصویر را به هر کدام از بازیکنان آن روزهای استقلال نشان دهید، احتمالاً جا میخورند. از سمت چپ تقوی (سرمربی تراکتور)، داریوش یزدی (سرمربی فعلی استقلال خوزستان)، جواد زرینچه (این سه به پشت در تصور هستند)، علی اکبریان (در زندان)، محمدرضا مهرانپور (مربی سایپا)، یحیوی، مهدی پاشازاده (سرمربی بادران)، بهروز پرورشخواه، آتیلا، غفوری اصل و خرمگاه در عکس دیده میشوند. حمید ملکاحمدی مربی دروازهبانهای وقت استقلال کنار دست ناصرخان ایستاده. عکس برای پاییز سال ۷۶ است.
روز مجاهدناصرخان و والدیر ویرا، سرمربی وقت تیم ملی کنار هم. ایران با ویرا آن خاطره شیرین صعود به جام جهانی فرانسه را رقم زد. همان روز ویرا، مجاهد خذیراوی را برای تیم ملی پسندید. او در نفت آبادان فوق العاده بود و ویرا گفت: همین حالا میتواند در بارسا بازی کند. حجازی هم شدیداً مجاهد را دوست داشت ولی این بازیکن وقتی به استقلال آمد که دیگر ناصرخان در این تیم نبود.
خاطره خندهدار با کمپستصویری دیگر از قدیمها. عمو نصی مشغول معرفی بازیکنان استقلال از جمله ناصرخان. سالی که عمو نصی در شهباز بود، ناصرخان را هم برد. آنها در اولین هفته مسابقات فصل به تاج باختند. در آن بازی پنالتی شد و حجازی میخواست پنالتی بزند. عمو نصی تعریف میکند: «به ناصر گفتم تو برمیگردی استقلال، اگر پنالتی بزنی خودت را پیش آنها خراب میکنی. از خیرش بگذر.» یکی از به یادماندنیترین خاطرات آنها که پروین و گازرانی هم در آن بودند، مربوط به جام جهانی ۱۹۷۴ بود. آنها در دهکده بازیها، کمپس بازیکن آرژانتین را دیدند، در حالی که طرفداران با او عکس میگرفتند. ناصر حجازی به کمپس گفت: ما هم میتوانیم عکس بگیریم که کمپس گفت: چراکه نه؟ در همان لحظه دوربین را دست او دادند و گفتند پس بیزحمت از ما ۴ نفر یک عکس بگیر! این خاطرهای است که حجازی هم همیشه با خنده آن را تعریف میکرد.
پدرخانمم گفت شغلت چیست؟
روز عروسی ناصرخان و نازی خانم و یک عکس آتلیهای... حجازی خیلی زود ازدواج کرد، در سن ۲۲ سالگی. بارها و بارها در مصاحبههایش گفت: «من ازدواج کردم که زندگی حرفهایام به هم نخورد. دوست داشتم خیلی زود سر و سامان بگیرم.» آن روزها حجازی خیلی تو چشم بود و مورد توجه. او تصمیمی گرفت که شاید خیلی از فوتبالیستها نمیگرفتند. قصه آشنایی او و نازی خانم را هم همه میدانند. آنها همدانشکدهای بودند. نازی خانم با فوتبال آشنایی خاصی نداشت. ناصرخان یک بار تعریف کرد: «حتی وقتی رفتم خواستگاری، پدر خانمم گفت: شغل شما چیست؟ از چه راهی پول درمیآوری؟ من گفتم فوتبال. دروازهبانم. گفت: آنکه فوتبال است و سرگرمی. گفتم اتفاقاً درآمدش هم خوب است.»