دستگیری شایان بخاطر خودکشی همسایه! / او حادثه را در خواب دیده بود | روزنو

Roozno | پایگاه خبری تحلیلی روزنو

به روز شده در: ۰۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۷:۲۰
کد خبر: ۳۳۷۰۳۳
تاریخ انتشار: ۱۰:۳۶ - ۳۱ شهريور ۱۳۹۷
چند ماهی می‌شد که خونه‌ام رو عوض کرده بودم و طبقه هجدهم برجی رو اجاره کرده بودم. بالکن بزرگی داشت و معمولاً عصرها، یک ساعتی توش می‌نشستم و شهر رو تماشا می‌کردم. ولی چند باری، برام پیش اومده بود که وقتی از بالا، پایین رو نگاه می کردم تصویر عجیبی توی ذهنم بیاد.
، شایان در ادامه گفت: تصویر مرد موبلندی که از چند طبقه بالاتر به پایین پرت می‌شد و درست از جلوی بالکن خونه من رد می‌شد. نمی‌دونم چرا این تصویر رو مدام توی ذهنم می‌دیدم. از همه واضح‌تر، موهای بلند مرد بود که توی باد شکل عجیبی به خودش می‌گرفت و زمانی که از جلوی من رد می‌شد و به پایین پرت می‌شد برای ثانیه‌ای چشم تو چشم هم می‌شدیم. یک روز که توی بالکن نشسته بودم موسیقی عجیبی از بالای بالکن توی فضا پخش می‌شد. من در حال نوشتن بودم و صدای موسیقی بیش از حد بلند بود و حواسم رو پرت می‌کرد.
 

 
سرم رو به سمت بالا گرفتم تا ببینم از کدوم طبقه صدا می‌آد که چشمم به فردی افتاد که روی لبه دیوار بالکن دو طبقه بالاتر نشسته بود و صورتش از اشک خیس شده بود. وقتی یک لحظه با مرد چشم تو چشم شدم از ترس خشکم زد، کسی که اونجا نشسته بود، همون مردی بود که بارها توی ذهنم، پرت شدنش رو از اون بالا دیده بودم.
 
مطمئن بودم که تا چند دقیقه دیگه خودش رو پرت می‌کنه، حتی بارونی سبز رنگی که به تن داشت هم همونی بود که توی ذهنم دیده بودم. به سرعت از خونه خارج شدم و دویدم به سمت آسانسور، ولی آسانسور هنوز توی طبقه اول بود، دستپاچه شده بودم. دویدم به سمت راه‌پله و دو طبقه رو با سرعت زیادی بالا رفتم، وقتی رسیدم به خونه مرد شروع کردم به کوبیدن در ولی کسی در رو باز نمی‌کرد. بلند فریاد می‌زدم که یک لحظه صبر کن و باز هم می‌کوبیدم به در. همسایه‌ها ریخته بودن توی راهرو، ولی من فرصت توضیح دادن نداشتم. دورخیزی کردم و با تمام قدرت کوبیدم به در و اون رو شکستم.
 
سراسیمه وارد خونه شدم و دویدم به سمت بالکن. ولی کسی توی بالکن نبود و موسیقی هنوز داشت توی فضا پخش می‌شد. وارد بالکن شدم و آروم به پایین نگاه کردم. مرد، توی هوا معلق بود. خودش رو همون لحظه پرت کرده بود. نفسم بند اومده بود، تلو‌تلو می‌خوردم و چشمام سیاهی می‌رفت. نشستم روی زمین و چشمام رو بستم. همسایه‌ها وارد خونه شده بودن، هنوز نمی‌دونستن که چه اتفاقی افتاده. زبونم بند اومده بود و نمی‌تونستم حرف بزنم. زیاد از اون اتفاق نگذشته بود که خونه پر از پلیس شد و چند لحظه بعد من رو، دستبند به دست با خودشون بردن.
 
الان دو روز از اون جریان گذشته و هنوز هیچ‌کسی حرف‌های من رو باور نکرده. نمی‌دونم چه سرنوشتی در انتظارمه ولی آخرین چیزی که به گوشم خورده حرف‌های افسر پلیسی بود که می‌گفت من متهم به قتل Murder عمد همسایه خودم هستم و پرونده‌ای که برام تشکیل دادن بیش از یازده شاهد داره و هیچ راهی جز قصاص وجود نداره، مگر این که به خاطر حرف‌هایی که می‌زنم، بیمار بودنم از نظر روانی ثابت بشه.


رکنا
نظر شما
نظراتی كه حاوی توهین و مغایر قوانین کشور باشد منتشر نمی شود
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید
نام:
ایمیل:
* نظر:
ویژه روز
عکس روز
خبر های روز