روایت حسین مظفر از کوتاهی تعداد کمی از فرماندهان در «عملیات مرصاد» و شوک بعد از پذیرش قطعنامه 598 | روزنو

Roozno | پایگاه خبری تحلیلی روزنو

به روز شده در: ۳۱ فروردين ۱۴۰۳ - ۰۰:۲۲
کد خبر: ۲۱۴۸۶۴
تاریخ انتشار: ۰۹:۱۳ - ۰۵ مرداد ۱۳۹۵
 
 حسین مظفر که سه برادرش در عملیات مرصاد به شهادت رسیده اند، در مورد پیگیری‌های خلخالی درباره کوتاهی‌ برخی فرماندهان در آن ماجرا گفت: فرمانده‌ها خیلی موضوع را جدی نگرفته‌ بودند.
 
به گزارش روز نو، حسین مظفر، چهره اصولگرایی که حضور در کابینه خاتمی در قامت یک وزیر، همکاری با احمدی‌نژاد به عنوان نماینده‌ وی در نظارت بر سازمان صدا و سیما و همچنین کمک به لاریجانی به عنوان معاون نظارت مجلس را در پرونده کاری خود ثبت کرده است.
 
حضور او در کافه خبر اما این بار به دلیل هیچ یک از این فعالیت‌های سیاسی نبود. او به مناسبت سالروز «عملیات مرصاد» و به منظور روایت آن روزها مهمان کافه خبر شده بود. هنوز نیامده، از عجله اش برای رفتن و رسیدن به جلسه‌اش با علی لاریجانی رئیس مجلس صحبت کرد. به همان میزان که در وقت شناسی‌ برای حضور خوش قول بود، برای رسیدن به جلسه کاری با لاریجانی هم چندین بار تاکید کرد، تا جایی که هنوز مصاحبه شروع نشده، تمام شد، یک مصاحبه کوتاه و خلاصه.
 
او برایمان از سه برادر شهیدش که از قضا هر سه رد عملیات مرصاد شهید شدند گفت. و وقتی به نام خلخالی رسیدیم و حرف از پیگیری های خلخالی برای توبیخ برخی از فرماندهان در روزهای حمله مجاهدین خلق به ایران، زده شد، گفت که « اینها قابل گفتن که نیست.» او اما این را  تاکید داشت که ایران در عملیات مرصاد «غافلگیر شده است»
 
هرچند هدف اصلیمان از دعوت مظفر، بررسی عملیات مرصاد از نگاه او بود اما هیچ وقت نمی شود به راحتی از کنار چهره های سیاسی بدون طرح سئوالی سیاسی گذشت.وقتی به پایان مصاحبه رسیدیم، خواستیم نظرش را در مورد انتخابات ریاست جمهوری و مجلس گذشته جویا شویم، که گفت:«نه دیگر اینها را نمیگویم. الان عجله دارم. صحبت در مورد انتخابات زود است. من بد مصاحبه هستم و این بار هم چون در مورد عملیات مرصاد بود، به اینجا آمدم.»
 
او که گویا بسیار از انتخابات 92 دلچرکین است، می‌گوید:«اصلا این انتخابات اینقدر دلم را به هم زده است که دیگر... خب خیانت کردند و سر وعده شان نماندند.»
 
 
گفت و گوی  حسین مظفر را در ادامه بخوانید؛
 
*شما به عنوان کسی که همراه با برادرهایتان راهی عملیات مرصاد شدید و سه برادرتان هم در این راه شهید شدند، بدون شک روایت‌های خاصی از عملیات مرصاد دارید، برای ما بازگو می کنید؟
 
5 مرداد هر سال یادآور یکی از روزهای حساس تاریخ ما است. در آن زمان جنگ هشت ساله با پذیرش قطعنامه تمام و آخرین ترفند دشمنان هم خنثی شده بود.. پذیرش قطعنامه بر تمام توهمات آنها خط بطلان کشید. دشمن در ادامه تلاش کرد از منافقینی که از کشور ایران طرد شده بودند، استفاده کنند. در واقع صدام با وعده و پشتیبانی،خواست تا از مجاهدین در جهت اهداف خود بهره ببرد.
 
این جنگ با دو هدف انجام شد. هدف اول اینکه ایرانی را در برابر ایرانی قرار دهند و این عامل شکست شود. مورد دیگر هم این بود که عراق با تکیه بر مجاهدین میخواست در برابر سازمان های بین المللی اینگونه وانمود کند، که این جنگ بعد از قطعنامه درگیری میان خود ایرانی ها است و عراق دخالتی ندارد. بنابراین طراحی موذیانه ای انجام دادند و آماده حمله شدند. ابتدا عملیات چلچراغ را انجام دادند و بخشی از مهران را گرفتند و بعدش هم عملیات فروغ جاویدان را آغاز کردند.
 
در ابتدای امر آنها(مجاهدین خلق) یک مقداری هم به پیروزی‌هایی دست پیدا کردند. دلیلش هم این بود که ملت و نیروهای رزمنده ما هنوز در کما و شوک پذیرش قطعنامه به سر می بردند. بلاتکلیف بودند. نه حالت جنگی داشتیم و نه حالت صلح. در این شرایط چون امام هم پیام داده بودند که ما قطعنامه را پذیرفتیم، کسی نمیخواست که از این امر تخطی کند. مجاهدین خلق از این موقعیت بعد از قطعنامه سوء استفاده کرد.
 
وقتی هم که عراق بعد از پذیرش قطعنامه آن حمله را اجرایی کرد، هم حضرت امام پیام دادند.، هم چنین آقا که آن زمان رئیس جمهور بودند، در آن زمان در جبهه جنوب مستقر شدند. جبهه شمال را هم صیاد شیرازی در اختیار داشت.
 
ملت ما برابر حمله عراق دست به یک بسیج عمومی زدند، به نحوی که بیش از نیاز به دوران جنگ، تمام بازماندگان از شهادت در این جنگ حاضر شدند. نمونه اش خانواده ما که در طول جنگ، حاضر بودند اما شهید نشدند. خیلی هم از پایان جنگ ناراحت بودند. بالاخره توفیقی موجب شد که این برادران ما به شهادت رسیدند.
 
مجاهدین با حمله به اسلام آباد دست به قتل و غارت زدند و تصمیم داشتند که با تصرف کرمانشاه دولتی را در آنجا اعلام کنند.آنها فکر می کردند زمانی که دولت رسمی شان را در کرمانشاه بنا کنند، ملت خسته از جنگ و مشکلات مالی نیز برای همراهی به آنها می‌پیوندند و 8 روزه هم به تهران میرسند و بعد از تمام این اتفاقات به راحتی انقلاب را ساقط میکنند. ولی خب تمام توهمات آنها با فرمان امام و اینکه خود آقا به تمام رزمندگان فرمودند  که «من خیمه خود را در اهواز بنا میکنم و در آنچا میمانم تا سرنوشت را یکسره کنم.»، نقش برآب شد. سرانجام هم دیدیم که نیروهای ما موجب عقب نشینی تجاوز عراق شدند.
 
در جبهه غرب هم دیدیم که آنها در چهارزِبَر اسلام آباد به وسیله مردم، نیروهای زمینی سپاه و همچنین نیروی هوایی صیاد شیرازی آمدند و موجب توقف و بعد شکست مجاهدین شدند. در واقع عملیات پایان تحرک شوم منافقین در ایران بود.
 
*آقای مظفر! شما در بین صحبت‌هایتان اشاره کردید که این اتفاق با حمایت صدام رخ داد. حالا ما به روزهای قبل از عملیات برگردیم، به زمانی که صدام در نطق هایش اشاره کرده بود که این مجاهدین به ایران حمله میکنند....
 
اصلا عملیات چلچراغ بوسیله خود صدام ساماندهی شد و در همانجا گفت که بزودی خواهید دید که نیروهای مخالف ایران تا عمق خاک خودشان نفوذ میکنند و حکومت را به دست میگیرند.
 
*خب همین نکات مدنظر بنده هست. این حرفایی که خود صدام گفت و بعدش مسعود رجوی هم در صحبتهایش به این نکات اشاره ای کرد. این سرنخ هایی که میدادند، این فکر را در  فرماندهان و مقامات امنیتی ایران ایجاد نکرد که ممکن است چنین حملاتی رخ بدهد و برنامه ریزی برای آن داشته باشند؟
 
به خاطر همین برداشت ها بود که ما در نواحی مرزی نیروهایمان را تخلیه نکرده بودیم، نیروهایمان در حالت بلاتکلیف بودند.آنجا حضور داشتند و هر آن ما حس میکردیم که ممکن است مشکلاتی را ایجاد کنند. در همه صورت مردم با حضورشان این اتفاق را خنثی کردند.
 
*یک نکته ای که وجود دارد این است که ما در جبهه غرب به نظر میرسد که غافلگیر شدیم. یعنی از یک طرف صدام به جنوب حمله کرد، از یک طرف هم آنها پایگاه نوژه را بمباران کردند و در روز اول عملیات ما از حمایت نیروی هوایی برخوردار نبودیم. میخواهم بدانم که ما واقعا غافلگیر شدیم که مجاهدین توانستند تا قصر شیرین و اسلام آباد بیایند یا نکته دیگری بود. چون ما در بعضی روایت ها هم میخوانیم که اینکه اجازه دادند منافقین وارد خاک ایران شوند، یک حربه تاکتیکی بوده است که مجاهدین از چتر حمایتی صدام خارج شوند و ما با منافقین راحت تر برخورد کنیم. میخواهم بدانم کدام دیدگاه درست است. آیا ما غافلگیر شدیم یا این یک تاکتیک بود؟
 
ببینید! دو مسئله را میتوانیم دنبال کنیم، اینکه این حمله در ذهن آنها شکل گرفت، اول این بود که آنها از اینکه  نتوانستند در قبال ایران کاری انجام دهند، عصبانی بودند. حتی یک وجب از خاک ما در اختیار آنها نبود و اما عراق با کلی هزینه مالی و انسانی مواجه شده بود. اینکه پذیرش قطعنامه هم اعلام شد و آنها نمی توانستند رسما وارد جنگ شوند، لذا تصمیم گرفتند از مجاهدین کار بکشند. این بهترین موقعیتی بود که صدام بخواهد از مجاهدین استفاده کند. به همین دلیل آمدند و ایرانی را در مقابل ایرانی قرار دادند.
 
اما نمیتوان انکار کرد که ما هم غافلگیر شدیم. بعد از پذیرش قطعنامه قرار نبود که حمله ای داشته باشیم و مانند زمان جنگ در حالت آماده باش باشیم. مانده بودیم تا سرنوشت قطعنامه به کجا می انجامد، که آنها از این فرصت سوء استفاده کردند.
 
*پس در واقع کسی گمان نمی برد که آنها بخواهند در این زمان وارد چنین درگیری شوند؟
 
بله. کسی فکر نمی کرد.
 
*حتی حمله ای که به جنوب شد.
 
بله. اما از آنجایی که ملت رزمنده ما خیلی عصبانی بودند و آمادگی پذیرش قطعنامه را نداشتند. آنهایی که منتظر شهادت بودند به سرعت خلاء ایجاد شده را جبران کردند.
 
*یکی از مسائلی که در عملیات مرصاد مطرح میشود، مقاومت کردهای آن منطقه است.
 
خوشبختانه ایران در عین حال که از اقوام و ادیان مختلف تشکیل شده است. این اقوام و ادیان در بستر ایرانیت هویت خودشان را شکل دادند و این یک مزیت است. یعنی اقوام ایرانی در عین حال که یک قوم هستند، هویت خود را در فضای ایرانیت تعریف کردند و این نکته از جانب استکبار قابل قبول نبود و گمان می کردند که این قومیت ها میتواند برای آنها زمینه سازی مفیدی باشد.
 
نکته دیگر هم این است که خداوکیلی، در دوران جنگ کردها و اقوام دیگر، مشارکت خوبی در حفظ سرزمین داشتند. برداشت غلط دشمن و در مقابل بستر خوبی که ما از این مجموعه اقوام داشتیم باعث شد که همان‌هایی که فکر میکردند کرمانشاه، کردها و اقوام مختلف مرزی میتوانند اینها را حمایت کنند، همین گروه ها موجب خنثی سازی توطئه این ها شدند.
 
 
*شما خودتان هم وارد منطقه اسلام آباد شدید؟
 
وقتی قطعنامه اعلام شد. همه ناراحت شدیم. من جز کسانی بودم که مسئول بودم اما این مسئولیت مانع حضورم در جبهه نمیشد. آن زمان مدیر کل آموزش و پرورش استان تهران بودم. خیلی قَدَر قدرت بودم. شاید بیشتری معروفیت من که هر جا میروم، همه من را میشناسند، برای آن دوران است.
 
وقتی قطعنامه اعلام شد همه ناراحت بودند و ملت در یک حالت مبهوت مانده بودند. در این شرایط بود که خانواده ما به من زنگ زدند، که چه شده است؟ توطئه ای در کار است؟ ما باید چه کنیم؟ گفتم نه. این مسئله برنامه ریزی شده است و مسئولان نظام در مورد این موضوع تصمیم گرفته‌اند. نگران نباشید. آن شب منزل ما غوغایی بود که چرا اینطور شد؟ امام احساس کرد که پشتیبانی ندارد و این تصمیم را گرفت؟ گفتم نه آرام باشید که امام قرار است یک بیانیه بدهد.
 
اول آقای هاشمی این موضوع را اعلام کرد که موجب نگرانی شد. چون مردم فکر میکردند که هاشمی جدای از امام این تصمیم را گرفته است و این باعث دلهره شد.
 
سرانجام قطعنامه صادر شد و امام هم آن جملات بسیار خاص را در مورد رزمندگان و در پاسخ به کسانی که میگفتند«چه شد؟ ما به کجا رسیدیم؟»، بیان کردند.
 
در بحبوحه این اتفاقات بود که حمله منافقین انجام و در مقابل هم بسیج عمومی اعلام شد.زمانی که بسیج عمومی اعلام کردند،همه در خانه پدری جمع شدیم. هر سه برادرهای من جز مسئولین بودند. شهید رضا ما جای آقای خلخالی آمدند و حاکم شرع مواد مخدر بودند.شهید حسن مشاور رئیس دانشگاه تهران و همچنین شهید علی هم که رئیس آموزش و پرورش ورامین بودند.
 
پدرم هم  که 8 سال در جبهه بودند و مادر هم 18 ماه سابقه جنگ داشتند، جمع شدیم. اتفاقا شهید رضا هم با پاسدارهایش آن شب آمد. چون حاکم شرع بود و مسئولیت بالایی داشت، با پاسدارهایش آمد. همه سه برادر و پدرم گفتند که ما به جبهه میرویم. به من گفتند که حسین تو بمان که به خانواده کمک کنی. اما من گفتم که من هم کارهایم را کرده ام و می‌آیم.
 
شهید حسن گفت که ما همه عمودی میرویم، افقی برمیگردیم و وصیت کرد که وقتی افقی(شهید شدیم) برگشتیم ما را به ترتیب سن دفن کنید. ما همین کار هم انجام دادیم.البته بگویم که مادر قبلا در یک مکاشفه در جریان شهادت برادرها قرار گرفته بود.
*مکاشفه؟
 
بله. چند وقت قبل از عملیات به مادرم حالت مکاشفه دست میدهد، خواب نبوده است. در بیداری حس کردند که در خانه را میزنند، مادر که بلند میشود برود بیرون، میز سماوری که پشت در بود را با سماور برمیدارد، در را باز  میکند و به سمت در خروجی میرود. در را باز میکند.یک آقای نورانی می‌بنیند. ایشان یک برگه را به مادر می‌دهد و می‌گوید که امضاء کن. مادر یک امضاء می‌کند. بعد که به آن آقا برگه را پس می‌دهد، می‌گوید نه یک امضاء دیگر باید بزنید. دوباره نامه را می‌دهد، میگوید نه امضاء سوم را انجام بدهید. مادر امضاء سوم را هم می‌زند و نامه را به ایشان می‌دهد. در را می‌بندد و وارد داخل خانه میشوند. یکباره به خودشان می‌آیند که این اتفاق چه بوده است. سریع به سمت در خانه میدوند و مبینند که آن آقا نیستند. این اتفاقات در خواب نیفتاده است که بگوییم رویا بود.
 
بالاخره صبح آن روز دو برادرم با اتوبوس محل حرکت میکنند و شهید رضا هم با ماشین بنزی که داشت و مال طاغوت بود، راهی جبهه میشوند. وقتی حاج رضا وارد پادگان دوکوهه شدند، چون با بنز رفته بود، رزمندگان به ایشان فحش هم می‌دادند. می‌گفتند این دیگر چه کسی است؟ مردم دارند شهید میشوند و این ها با بنز برای بازدید آمده اند.(خنده) نمیدانستند که راهی نداشته، با بنزش به خط زده است که خودش را به جبهه برساند.وقتی بعد شهادت(حاج رضا) ما رفتیم بنز را ببریم، تازه متوجه داستان شدند و کلی هم از ما عذرخواهی کردند. فکر میکردند که برای تفریح آمده است.
 
من که به دلیل مسائل شغلی، اندکی دیرتر به دوکوهه رسیدم، بیشتر نیروها رفته بودند. گردان ابوذر تنها گردانی بود که دیرتر از بقیه به سمت منطقه رفت و من هم با آنها راهی شدم. آنجا گردان ها نوبتی در دشت اسلام اباد حرکت میکردند. به ما گفتند، حمله، همین که حمله را شروع کردیم، یکباره گفتند بایستید. گفتیم چه شده است، گفتند که منافقین فرار کردند.
 
*یعنی روز پنجم بود؟
 
نه روز ششم بود. گفتند که منافقین فرار کردند و دارند به سمت کرند غرب حرکت می‌کنند، به دنبالشان برویم که دیگر برنگردند. ما به قصد دنبال مجاهدین رفتن، مسیر را رفتیم که یکباره به گردان برادرهایم رسیدیم. دیدم که 3 برادرم شهید شده اند. یک مقدار که جلو رفتیم، به همراهانم گفتم، کسانی که برای برگرداندن اجساد برادرانم به من کمک میکنند، همراه من بیایند، چون ممکن است که منافقین برگردند و این اجساد در اینجا بمانند.سرانجام به برادرهایم رسیدم و آن ها را به معراج شهدای کرمانشاه بردیم.
 
* در صحبت هایتان حرف از آقای خلخالی شد. در همان نبردی که پس از قطعنامه رخ داد، روایت هایی وجود دارد مبنی بر اینکه آقای خلخالی دنبال محاکمه فرماندهایی بود که به نحوی در حمله عراق به جنوب کشور، کوتاهی کردند. در مورد عملیات مرصاد هم این حرف ها گفته میشد.
 
البته خب یک عده‌ای... اینها اما قابل گفتن که نیست. چون یک عده ای امادگی نداشتند، فرار کردند و حتی اسلحه هایشان را رها کردند. ولی بلافاصله متوجه شدند و برگشتند. اما این عده خیلی کم بودند.
 
*این موضوع در مورد حمله مجاهدین هم بود؟
 
حالا دیگر نمیتوانیم این موضوعات را مطرح کنیم. برای ملتی که این همه قهرمانی کردند، این موضوعات خوب نیست. نمی‌شود گفت که مردم برگشتند. البته قبول دارم، چنین فاجعه ای اتفاق افتاد که عده ای ول کردند و برگشتند، چون بی سرپرست بودند. اصلا فرمانده ها هم خیلی موضوع را جدی نگرفته بودند. اصلا فرماندهی هم نبود. همه آزاد باش بودند.
 
*آن منطقه را چه کسی سر و سامان داد؟
 
شهید صیاد شیرازی. البته سپاه و ارتش با هم هماهنگ شدند. سپاه و بخشی از ارتش در موضع زمینی مسئولیت را عهده دار شدند و نیروی هوایی هم در موضع مورد نظر خودش فعالیت می‌کرد.
 
*یعنی نقش محوری را صیاد شیرازی داشتند؟
 
بله. البته حضور آیت الله خامنه ای نیز در منطقه خیلی تأثیر گذار بود.
 
*از فرماندهان سپاه کسی نیامد که در منطقه مستقر شود؟
 
من در حد نیروی بسیج بودم و از فرماندهی ها اطلاع نداشتم.

نظر شما
نظراتی كه حاوی توهین و مغایر قوانین کشور باشد منتشر نمی شود
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید
نام:
ایمیل:
* نظر:
عکس روز
خبر های روز